در گوشهای از یک شهر کوچک و آرام در ایران، پیرمردی به نام سعید زندگی میکرد. سعید سالها پیش به عنوان معلم ادبیات در دبیرستان شهر مشغول به کار بود، اما اکنون بازنشسته شده و تنها در خانهای قدیمی با خاطراتش زندگی میکرد. خانهاش پر از کتابهایی بود که هر کدام داستانی را در خود جای داده بودند، از جمله یکی از کتابهای مورد علاقهاش، باقیماندهٔ روز نوشتهٔ کازو ایشیگورو. این کتاب بهگونهای بود که هر بار آن را میخواند، گویی بخشی از وجود خودش را در آن مییافت.
روزی، دختر جوانی به نام لیلا که علاقهمند به نویسندگی بود، به دیدن سعید آمد. او به دنبال الهام گرفتن از کسی بود که سالها تجربه و دانش در زمینهٔ ادبیات داشت. سعید با لبخندی گرم از او استقبال کرد و به او پیشنهاد داد تا داستانی بنویسد که در عین سادگی، عمیق و تأملبرانگیز باشد؛ داستانی که مانند آثار ایشیگورو، خواننده را به تفکر وامیدارد.
لیلا با الهام از توصیههای سعید، داستانی دربارهٔ زن جوانی به نام مریم نوشت که در جستوجوی هویت گمشدهاش بود. مریم در طول داستان با خاطرات گذشتهاش روبرو میشد و تلاش میکرد تا معنای واقعی زندگی را درک کند. داستان لیلا مانند آثار ایشیگورو، پر از لحظات سکوت و تأمل بود، جایی که شخصیتها در سکوت، درونیات خود را کشف میکردند.
سعید پس از خواندن داستان لیلا، به او گفت: "تو توانستهای روح ادبیات ایشیگورو را درک کنی. او در آثارش همواره به دنبال کشف معنای زندگی از طریق خاطرات و روابط انسانی است. داستان تو نیز همین حس را منتقل میکند."
کازو ایشیگورو، نویسندهٔ ژاپنی-بریتانیایی، با آثاری مانند باقیماندهٔ روز و هرگز رهایم مکن، توانست جایگاه ویژهای در ادبیات جهان پیدا کند. او با نثری روان و تأملبرانگیز، به بررسی مسائلی مانند هویت، حافظه و گذر زمان پرداخت. آثار او به گونهای نوشته شدهاند که خوانندگان از فرهنگهای مختلف بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند.
با ما در مرشدی همراه شوید
در این داستان، ما سعی کردیم تا روح ادبیات ایشیگورو را در قالبی جدید و با الهام از فرهنگ ایرانی بازتاب دهیم. امیدواریم بتوانیم با داستانهایمان، خوانندگان را به تفکر واداریم و حس مشترک انسانی را در آنها زنده نگه داریم.
تصویر بالا تزئینی است.