در دل شهر کوچکی در ایران، زندگی به ظاهر آرام و صلح آمیز بود، اما درون انسانها پر از راز و رمزهای تاریک بود. همه یک تاریخ است که به آرواره روایت می شود و خیال تمامی انسان ها را می لرزاند.
دورف خیابانهای خلوت شهر را طی میکرد و با عطر خون بردههای خود تشنه سلطه و ترس میشد. او یک جادوگر بیرحم بود که با استفاده از قدرت خود فزیکی و روانی، هر کسی را که شرایط لازم برای اسیری بود، به زندان ابدی خویش میفرستاد.
یکشنبهای سیاه، وقت غروب پا به یک شهر روستایی نه چندان دور از شهر کرد و با لباسهای تاریک خود، جلوه زیبای ترس را پدید آورد. این بار قربانی او، یک خانهی تاریک و مخوف در خیابان اصلی شهر بود.
با ورود دورف به خانه، حس ترس و ناامیدی همراه با آن آرامش دیمومالتین. دیوارها پر از نقاشیهای ترسناک که کاندیدای خوابهای شبی بحرانی انسانها بودند. دورف با گام های آهسته و مهاجمانه جلوه میپذیرفت و رهبر بخت بد را به دست میگرفت.
به ظاهر خانه، بازی تاریک و غمگینی پرداخته شد که تمام انسانها را به ویرانی و نابودی میکشاند. بود این یک لحظه توقف بین زندگی و مرگ، یک ترانزیت بین زندگی و کابوس بود.
همه چیز دورف را مجاب میکرد که از این مکان فرار کند، اما نیروی تاریک و ترنّحش، او را به قفس سیاه اعدام میکرد. تقدیر نامشخص بود، اما او حاضر بود راه خود را پیش بگیرد و برای برهوت انسان های عالم، رقص ترس و ترنّج خود را به نمایش بگذاشت.
با ما در مرشدی همراه شوید.
(متن الهام گرفته از نوشته معروف استفان کینگ، “THE SHINING”)
تصویر بالا تزئینی است.