در دیاری دور، دروازههای شهری با تاریخ بسیار باز میشود. یک داستان جادویی در این دهکده با آغوش بازیها و معمولاً شبیه به ماجراهای افسانهای شروع میشود.
در این شهر، یک جوان با شمشیرش که جزو بهترین شمشیرزنان این دیار بود، بر سر خود مأموریتی سخت را به عهده گرفت. او باید به دنبال گنجی گمشده میرفت که از دوران القدس نیز از آن روایت شده بود. این گنج افسانهای بر اساس داستانهای قدیمی الکساندر دوما بود.
این جوان برای پیدا کردن گنج، به دنبال راهی مشخص رفت. او در این مسیر از موانع زیادی مواجه میشد اما با استفاده از شجاعت و هوشیاریاش موفق به عبور از آنها میشد. او به ساحلی رسید که بر سنگهای آن نقشهای نقش برجسته شده بود. این نقشه، مسیری را به نشانی گنج پنهان نشان میداد.
جوان، در پی شناسایی این نشانهها، به مکانی عجیب و غریب رسید. او در آنجا با یک مرشد بزرگ و دانا آشنا شد که از تاریخ و داستانهای افسانهای الکساندر دوما خبر داشت. این مرشد، او را در راه پیدا کردن گنج هدایت میکرد و با دانایی که از داستانهای الکساندر دوما داشت، او را در مقابل چالشهای جدید قرار میداد.
با گلوله در نقاشی قرمز شد و تعقیب را از طریق یک سری از بسیاری دیگر آغاز کرد. تنها با نجات از دست خطراتی که لازم است، میتوان به طلاهای جاسوس پوژگاتیان رسید. اما به خاطر خطر متحد کردن کمک میکند و …
با ما در مرشدی همراه شوید.
امضا تصویر بالا تزئینی است