قصهای از دل سیاهیها
در محلهای قدیمی در جنوب شهر تهران، جایی که خانهها از خورشید پنهان شده بودند و کوچهها پر از قصههای ناگفته بود، مردی به نام رضا زندگی میکرد. رضا، شاعری بود که کلمات را مثل تارهای موسیقی در دستانش میچرخاند، اما شعرهایش همیشه از درد و رنجی میگفت که در چشمان مردم محلهاش دیده بود. او، مثل لنگستون هیوز، صدای بیصدایان بود. هیوز، شاعر بزرگ سیاهپوستان آمریکا، با شعرهایش از ظلم و نژادپرستی میگفت و روح یک ملت را در کلماتش زنده میکرد. رضا هم همین راه را رفت، اما در کوچههای تهران.
یک روز، رضا روی نیمکت پارک کوچک محله نشسته بود و به بچههایی نگاه میکرد که با خندههای بیدغدغهشان فوتبال بازی میکردند. ناگهان، چشمانش به پیرمردی خورد که با چهرهای خسته به دیوار تکیه داده بود. پیرمرد، قصههای زیادی داشت، قصههایی از روزهای سخت کار در کارخانه، از فرزندانی که دور شده بودند و از رویاهایی که هرگز به واقعیت نپیوستند. رضا نزد او رفت و گفت: "داستانهایت را برایم بگو، من آنها را در قالب شعر به دنیا خواهم گفت."
رضا شروع به نوشتن کرد. شعرهایش پر از درد، اما زیبا بودند. او از کارگرانی نوشت که با دستهای خالی به رویاهای بزرگ میرسند، از مادرانی که شبها برای فرزندانشان دعا میکنند و از جوانانی که در جستوجوی هویتشان گم شدهاند. شعرهایش، مثل شعرهای هیوز، جهانی بودند. هیوز در شعر معروفش "من هم آمریکا هستم" از هویت گمشده سیاهپوستان میگوید و رضا هم در شعرش "من هم تهران هستم" از رنج و زیبایی زندگی در این شهر مینویسد.
روزی از روزها، رضا تصمیم گرفت شعرهایش را در مجلهای چاپ کند. مردم محله شعرهایش را خواندند و احساس کردند کسی هست که دردهایشان را میفهمد. رضا، مثل هیوز، نه تنها یک شاعر، بلکه یک فعال اجتماعی شد. او شروع به برگزاری جلسات شعرخوانی در محله کرد، جایی که مردم دور هم جمع میشدند و از زندگیشان میگفتند.
در یکی از این جلسات، پیرمردی که اولین بار قصهاش در شعر رضا زنده شده بود، گفت: "تو نه تنها صدای ما هستی، بلکه امید ما هم شدهای." رضا لبخندی زد و گفت: "من فقط تلاش میکنم تا دردمان را زیبا کنم، شاید دنیا آن را ببیند."
با ما در مرشدی همراه شوید
این داستان، بر اساس روح لنگستون هیوز و شعرهایش نوشته شده است. هیوز، با استفاده از زبان ساده و قدرتمندش، توانست درد و زیبایی زندگی سیاهپوستان آمریکا را به تصویر بکشد. شعر "من هم آمریکا هستم" یکی از معروفترین آثار اوست که هویت، ظلم و امید را در قالب کلمات بیان میکند. رضا، در این داستان، بازتابی از هیوز است، شاعری که درد و زیبایی زندگی مردم محلهاش را در قالب شعر بیان میکند.
تصویر بالا تزئینی است