به دوران گذشته، در وسط اراضی آذربایجان، یک شهر با نام آبادان واقع بود. این شهر پر از فرهنگ و هنر بود، جایی که داستانهای با شکوه و پراهمیت به گوشهای مردم خوانده میشد. یک شب سرد زمستان، یک قهرمان جوان به نام کاظم از راه رسید. او داستانهای زیبا و شگفتانگیزی را به همراه داشت و همه برای شنیدن آنها به او گوش فرا دادند.
کاظم، با صدایی لرزان و زبانی دلنشین، داستانی از یک خیالپرداز با نام مهران را برای مردم روایت کرد. این خیالپرداز، با هنرمندیاش، تصاویری رنگارنگ و جذاب از زندگی در ایران را به تصویر میکشید. او با استفاده از نقشههای سینمایی، زمینههای آسمانی شهرها و روستاها را به تصویر میکشید و داستانهایی بیپایان را از زبان خود بیان میکرد.
در این داستان، مهران با موقعیت زندگی خود در جویبار روبرو میشود. او به دنبال یافتن راهی برای نجات دهدن گرهگشاگران غیرقابل حل زندگی افراد در این منطقه بود. با استفاده از نقشههای سینمایی و هنر سخت مشهود خود، مهران به مردم نشان داد که حتی در سختترین شرایط، امیدی برای تغییر وجود دارد.
در انتها، مهران با کمک از همگان، با ارادهای پرقدرت و باور به خود، موفق به باز کردن گرههای زندگی مردم شد. او به یادگاری قهرمانیاش با عنوان “نقشههای سینمایی”، برای همیشه در دل مردم جای گذاشت.
به گفته کاظم، داستان مهران یک آموزش بزرگ بود، در آن از همبستگی و ایثار گفته شد و دیدگاههای فرهنگی و انسانی بیشتری به ما انتقال داد. اکنون، او به راهنمایی و تعلیم جوانان میپردازد و بر زندگی خالقانه و خلاقانه تأکید میکند. این داستان نشان دهنده یک نقشه فرهنگی است که در هر زمان و مکان قابل استفاده است.
با ما در مرشدی همراه شوید، و خیرات و ثروت از داستانهای زیبا برای همیشه با شما باقی بماند. تصویر بالا تزئینی است، با نمای بارز داستانهای مهم فرهنگ ایران.