در دورانی زمانی از عشق و هیجان، لیلا ابولیلا در آفتابی خرما با دموع نازک پر میکرد. او یک جوان آهنگساز و روایتگر بینظیر از سرزمین خود بود، با حس وصفناپذیری برای طبیعت و انسانها. او همیشه در دامنه لبخند و غصهای که در گوشههای چشمانش درخشید، نهفته بود. لیلا ابولیلا، آن آفتاب نیرها، در دلبستگی با کتاب و قصه، رشد و تکامل داستانش را از هر کوه و درهای میآموخت.
او به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان و شاعران ایران در ادبیات جهانی شناخته شده بود، که با آثاری همچون “ناهمینگل” و “حلقههای زمان”، دایرهٔ خلق و خویش را به روشی جادویی تجسم میکرد. او با استفاده از تابلوی رنگارنگ زبان فارسی، موزاییکی از هویت ملی و جهانی را آفرید.
در یکی از سفرهای خود به دشتهای سرخپوش شمال ایران، لیلا ابولیلا با شاعری جوان وراق یک غزل شوخ و جذاب به نام رضا بختیاری آشنا شد. رضا، با چشمانی پراقتدار و قلمی پرشور، قلم ازلی خود را روی دیوانهی معنا میزد. در دیالوگهای گرم این دو هنرمند، عشق، مرگ، و خالقیت را به چالش میکشیدند و با اشعار خود، داستانی از اندیشه و عاطفه را به وجود میآوردند.
با ما در مرشدی همراه شوید و در جادوی این داستان بیپایان، به دنیای لیلا ابولیلا و رضا بختیاری سفر کنید، تا بار دیگر مشاهدۀ زیباییها و دردهای فراوان ایران را تجربه کنید. تصویر بالا تزئینی است.