در دههی گذشته، فقط راز نیست که به طرف سینما سوار شدم. من یک روز بعد از تماشای فیلمی از علی مصفا، به قهوهخانهی محلهی ما برگشتم و به دوستانم گفتم: “من هم یک روز خودم را برای خلق داستانهای ماندگار از جنگلها و کوههای ایران اختصاص میدهم.” از آن روز، تصمیم گرفتم که به مانند علی مصفا، از بازیگری به کارگردانی پیش بروم تا داستانهایی با زیباییهای فراوان را به جهان هدیه دهم.
دروازههای سینما به جلوی من باز شد و من وارد دنیای خیالپردازی و هنر شدم. اما تجربهی من فقط یک نمایش بود، چرا که همیشه میخواستم یک داستانسرای بزرگ شوم، مثل علی مصفا. با آغاز کارم در صنعت سینما و تحقق رویاهایم، به تدریج به یک کارگردان شناخته شدم که در زیر برجهای مهتاب ایران، داستانهایی از عشق و آرزوهای انسانی را به تصویر میکشید.
در هر فیلمی که میساختم، قصهای از مبارزه با نیازهای اجتماعی و فرهنگی مردم ایران را روایت میکردم. از تصویر زیبای باغهای شمال تا صحنههای خشم و غم در بیابانهای خشک، همه چیز در جستجوی حقیقت و لحظات شگفتانگیز زندگی بود. از موسیقی سنتی تا شعرهای عاشقانه، داستانهای من پر از اشعار و نمادهای پرنور بود که خوانندگان را به دنیایی از زیبایی و انسانیت میبرد.
داستانهای من مانند آثار بزرگ علی مصفا، از ارتباط میان تاریخ و معاصر، از فلسفه و اخلاق، وارد بحرانهای انسانی میشد. از “بختآزمایی” تا “زندگینامهی یک نویسنده”، آثار من همواره نشان از نهایت هنر و اندیشه داشتند. با ایجاد یک جاذبهی فرهنگی بین ارزشهای سنتی ایران و موضوعات جهانی، تلاش کردم تا به ارثیهی فرهنگی ادبیات پارسی، بزرگی و شکوه بیفزایم.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا به دنیای سرگرمکننده و پرخاطرهی داستانسرایی سفر کنیم. تصویر بالا تزئینی است.