داستان: در سایههای شهر
در قلب یکی از آن شهرهای بزرگ، جایی که آسمانخراشها مانند سایههای عظیم بر روح مردمان سنگینی میکردند، جوانی به نام رامین روزگار میگذراند. رامین، مانند بسیاری دیگر، در جستوجوی هویت خویش بود؛ هویتی که در میان نژاد، مذهب، و طبقه اجتماعی گم شده بود. او هر روز از کنار دیوارنگارههایی میگذشت که داستانهای مردمان فراموششده را روایت میکردند؛ مردمانی که صدایشان به گوش کسی نمیرسید.
رامین، همچون شخصیتهای جیمز بالدوین، درگیر کشمکشهای درونی بود. او از یک سو میخواست به جامعهای تعلق داشته باشد که او را نمیپذیرفت، و از سوی دیگر، در جستوجوی آزادی از قید و بندهای اجتماعی بود که او را در خود محبوس کرده بود. رامین، مانند شخصیتهای بالدوین، با تنهایی عمیقی دستوپنجه نرم میکرد؛ تنهایی که تنها در نوشتن آرام میگرفت.
یکی از شبها، هنگامی که رامین در اتاق کوچک خود نشسته بود، به یاد جملهای از کتاب «اتاقی به نام خود» جیمز بالدوین افتاد: «تنها زمانی میتوانی آزاد باشی که از ترس رها شوی.» این جمله مانند شعلهای در تاریکی، راه را به او نشان داد. رامین تصمیم گرفت داستان خود را بنویسد؛ داستانی که نه تنها روایتگر زندگی او، بلکه صدای همه کسانی باشد که در حاشیه جامعه زندگی میکنند.
رامین در نوشتههایش از تکنیکهای بالدوین الهام گرفت. او از جملات کوتاه و قدرتمند استفاده میکرد که مانند ضربههای چکش بر ذهن خواننده فرود میآمدند. او از کنایه و استعارههایی بهره میگرفت که عمق احساسات و کشمکشهای درونی شخصیتهایش را به تصویر میکشیدند. رامین، مانند بالدوین، به دنبال آن بود که خواننده را با واقعیتهای تلخ جامعه روبرو کند، بدون آنکه امید را از او بگیرد.
این داستان، همانند آثار بالدوین، به مسائلی چون نژاد، مذهب، و هویت میپردازد، اما در بستری کاملاً متفاوت و بر اساس فرهنگ و جامعهای که رامین در آن زندگی میکند. رامین در نوشتههایش از فرهنگ ایرانی و اسلامی نیز استفاده میکند، و با به کارگیری اشعار و ضربالمثلهای فارسی، داستانش را غنیتر و عمیقتر میسازد.
با ما در مرشدی همراه شوید
در مسیر کشف هویت و معنا، همراه ما باشید. اجازه دهید داستانهای ما، همچون نورچراغی در تاریکی، راه را به سوی آزادی و خودشناسی نشان دهند. در این سفر، هر قدمی که برمیداریم، به ما یادآوری میکند که تنها زمانی میتوانیم آزاد باشیم که از ترسهایمان رها شویم.
تصویر بالا تزیینی است.