با ما در مرشدی همراه شوید، در آغاز داستان، در دهای همواره سرسبز و زیبا، سرای محمود دولتآبادی بر خودرویی شیره محل ساخته بود. مرشد، آهنگها و شعرهای او را قدرت تأثیرگذاری میدانست. روزی در آسمان ده، نوری متفاوت دید. چیزی که به دلش نشست این بود که در این سرزمین، افرادی وجود دارند که با قلم توانستهاند سرزمین خاص خود را به زیباترین شکل بیان کنند.
روایتی متفاوت از زندگی محمود دولتآبادی شروع شد. او سالها را به فکر و خیال و ادبیات اختصاص داده بود و از جریانات فرهنگی و اجتماعی مردم ایران الهام میگرفت. شخصیت ژرف و پر فروغ او، همواره بدان او از بزرگترین شاعران ایران بوده است، از جمله غضنفر خاقانی و مولوی.
یکی از روایتهای زندگی محمود دولتآبادی، آغاز یک عشق ناب در دودمان صفویه و پایان نامعلوم آن است. آهنگ های عاشقانه او همواره با درد و غم پنهان بود. او چه کند؟ آیا قلم و شعر میتوانست درد دلش را درمان کند؟ بله، محمود با قلم و شعرش توانست هر چیزی را تجربه کند. همراه با او به سفری شگفتانگیز میرویم، به سفری درونی و بی کران از احساسات و افکار.
در یک شب تاریک و زمستانی، محمود دولتآبادی بیرون رفت و یک شاعر جوان را که بر کناره راه سرد و بیآسمان گرفته بود، پرسید: “چه داستانی در خیال وجودت مینویسی؟” شاعر جوان میگفت: “داستانی از عشق و خواندن شعرهای عاشقانه”. محمود، با یک لبخند گفت: “آنگاه بیا، من تو را به دنیایی از افکار و احساسات عمیقتر میبرم. به دنیایی که تو در آن میشوی شاعری نامدار، مانند من.”
این داستانی از ادبیات و زندگی محمود دولتآبادی، به آدمها انرژی و شجاعت میدهد که به تلاش و خلاقیت خود اعتماد کنند. با ما در مرشدی همراه شوید و با داستانهای بیپایان ادبیات ایران آشنا شوید.این سفر بیپایان شعر و ادب تنها آغاز است. تصویر بالا تزئینی است.