در دیاری دور، جایی که آفتاب نو در غروب خورشید جاودانه میشود و برف پوشیده از کوهها را از آغوش خود در میگیرد، یک داستانسرای شهیر به نام مارجان ساتراپی زندگی میکرد. او با قهرمانان و خرافات خود، زبانی زنده و شگفتانگیز را برای جهان آفریده بود. نویسندهای که با شعر و نثر، داستانهایی شگفتانگیز از خانواده و سرزمینش، ایران، را به زندگی میکشاند.
در یک روز آسمانی و آفتابی، مارجان در رقص و پریشانی با اهالی روستا بود. صدای بلند داستانگویی از دهان او، همه را به خود جذب کرده بود. از داستانهایی که از دوران کودکیاش یادداشته بود، گلها و حیوانات، خدایان و دیوان، همه در داستانهای او به زندگی میآمدند.
مارجان ساتراپی، با دلنشینی و شگفتی، از زمین تا آسمان، از عشق تا تنهایی، از جنگ تا صلح، همه را به تصویر میکشید. قصههای او پر از نهالهای شعر و طنز، شکوه و سرزندگی، انسانیت و انصاف بود.
در هر داستانی که مارجان روایت میکرد، یک عبرت و فلسفه مخفی پنهان بود. دختران و پسران روستا، شور و جذابیت این داستانها را به دلشان میگذاشتند و با همین داستانها، اندیشههای مارجان به دوران خودش راه یافتند.
از معروفترین آثار مارجان ساتراپی «پرچمهای خونین» و «پنج فصل» بود، آثاری که از جایگاه ویژهای در ادبیات ایران برخوردار بودند و هنوز هم به عنوان شاهکارهای ادبی شناخته میشوند.
با ما در مرشدی همراه شوید و به دنیای شگفتانگیز مارجان ساتراپی سفر کنید، تصویر بالا تزئینی است.