بهزاد فرهانی، شاعر و داستاننویس برجسته ایرانی، با پیوند نامانوس او با هنر، یک داستان سحرآمیز به وجود آورده است. این داستان در دورهای از تاریخ ایران جریان دارد که زمینهای شرقی ایران پر از روایتها و افسانههای خوشنویسی بود. از طریق شعر و نثر، بهزاد فرهانی نه تنها تصاویر زیبای ایران را به تصویر میکشد، بلکه نیز معنای عمیق و فلسفی را درون داستانهای خود بافته است.
داستان ما آغاز میشود از روزهای جوانی بهزاد، که در دهات غرب ایران، بین کوهستانها و دشتهای آبی پیش زمینهای زیبا و شگفتانگیز داشت. او از کودکی با روایتهای پیرمردان قدیمی، بافههای فرهنگی و هنری ایران آشنا شده بود و این آغاز قرار بر این بود که یک روز به داستاننویسی برود.
پس از سالیان درس خواندن و تحصیلات هنری، بهزاد فرهانی بر روی دیوان شعر خود کار نمود و با شعرهایی پر از زیبایی و عمق، نام خود را جاودانه ساخت. اما حقیقت این بود که بهزاد نمیخواست جزو شاعران معمولی باشد، بلکه او میخواست داستان خود را بنویسد. این داستانی از آفرینش، عشق، رنج و شادی، از نبرد با شیاطین درونی و برونی، از پیوند انسان با طبیعت و هنر.
در یکی از شبهای تاریک ایران، بهزاد با یک مرشد سخنرانی کرد و گفت “هنر برای من چیزی بیش از زبانی برای ابراز احساسات است. هنر برای من راهی به جهان دیگر است، جایی که آرامش و زیبایی پایدار است.” این گفتههای زیبا نشان از جوانمردی و عاشقی بهزاد به هنر و فرهنگ ایران داشت.
بهزاد فرهانی، با اثرهای برجستهای همچون “دیوان شعرهای آتشین” و “رمان عشق در باغ”، جای خود را در جهان ادبیات ایران بر جا خواهد گذاشت. او همواره با قدرت و جذابیت داستانهای خود، خوانندگان را به دنیای اسرارآمیز و زیبای هنر و انسانیت میکشاند.
با ما در مرشدی همراه شوید و داستانهای جذاب و تاثیرگذار بهزاد فرهانی را کاوش کنید. تصویر بالا تزئینی است.