در دهکدهای دور افتاده در قلمروهای شرقی، زندگی میان سادگی و غمانگیزی تندیسگری بدون نامی به نام هرمان پوئیت وجود داشت. او زیر سایه بلوطهای پیر، سنگهای برآمده و جنگلی از شجره پرندگان شادمان، به تراوش احساساتی خود پرداخت و با وسایل خرد شدهاش زمان را در هنگام دستکم زدن عبور میداد. هرمان با زیبایی نفسهایش خلق گراتین و خوانندههایی از نوای زندهای از جنس پیغام داده میساخت و این پیغامها دنبال موج منفردی به حرکت میپرداختند.
این تندیسگر، مفهوم عشق و جدال داخلی را با جزوههایی از دین و سرزمینش ترکیب کرده بر زبان سنگهای از دیدگاههایی که پس از آن میآمد. وقتی رنگهای پنهان در تراوش روشنی، قله سرد کلهها و طراحی ابدی او را پوشاند با ما در مرشدی همراه شوید.
با آیینه در دست، هرمان نگاه میکرد و دیدگاههای نقابش را با نگاهی به اندازهای بزرگ که از دهانش خارج میشد نقشههایی دنبال کنند. او دوستدار جامعه است. شاهد جانشینهای دور و نزدیک و تفاوتهای بزرگ زندگی اجتماعی بود که میخواست اجتماعیتش را پس از رفتن افکار خویش برافراز شود. تا اینکه زندگی براندازد و تمامیت و شاهد شکل بگیرد از آنها.
روزی هرمان از خانه خاموشش بیرون برداشت و به دنبال یک اثر شگفتآور از نظریه عشق دیوانهواری پیدا شد. او به جهانی عجیب و غریب، به دلواپسی و بالوبال قارهای برخورد کرد که تنها با نور مهتاب و نفس عمیق خلق شده بود. او از این داستان جالب و مهیج الهام برد و تصمیم گرفت تا به یک اثر هنری بلند گام بزند.
د رتلاط محبتی دستنویس و احساسیپذیر به نام “دیوانه وار عشق”، هرمان پوئیت این سفر جذاب را به تبعیضی تازه و اسرارآمیز ترنسلیت کرد. این اثر، میان انواع گرنهها و تناقضهای قلمروهای داستان کشورش را به زیر گرفت و تنها با مرگ عاشق اصلی، ماجرای عشق و فداکاری را با یکی دیگر افزایش داد. در پیشنهاد “با ما در مرشدی همراه شوید”، هرمان پوئیت شاهد واکاویهای جدید فرهنگ و پایاننامههای نویی برد.