اروپا اخیراً به ویژه با توجه به تمایل ایالات متحده برای جلوگیری از تضمین امنیت اروپا ، به یک میله صاعقه در ایالات متحده تبدیل شده است. این سوال رواج یافته است که بپرسیم که اروپا چگونه به این یا آن رویداد در جهان پاسخ خواهد داد. اما همین وقایع یک سؤال مهم را ایجاد می کند: اروپا چیست؟
از نظر مهم ، اروپا یک کشور نیست. طبق گفته سازمان ملل ، این قاره حاوی حدود 44 کشور است. آنها زبانها ، فرهنگ ها و تاریخ های مختلفی دارند که شامل جنگ با همسایگان و دلهره های متقابل است. من در مجارستان متولد شدم و به عنوان یک کودک خردسال به ایالات متحده آورده ام. زبان اول من مجارستانی بود که تمام آنچه در خانه صحبت می شد. بعداً انگلیسی یاد گرفتم. من یک کلمه از لهستانی ، روسی ، اسلواکی یا رومانیایی صحبت نمی کنم ، تمام زبانهایی که در کشورهای همسایه به مجارستان گفته می شود. (من برخی از آلمانی ها صحبت می کنم ، هرچند که بد است.) والدین من به همسایگان مجارستان اعتماد نداشتند. مادرم هنوز از پیمان Trianon ، پیمان پس از جنگ جهانی اول که ترانسیلوانیا را به رومانی داد ، ابراز تاسف کرد. هنگامی که یک پسر عموی با یک رومانیایی ازدواج کرد ، The Rancor of Trianon ما را به سمت برانکس دنبال کرد.
تعریف سازمان ملل از اروپا از ایسلند تا روسیه ، از اقیانوس اطلس تا اورال ، از اقیانوس قطب شمال تا دریای مدیترانه امتداد دارد. اما وقتی امروز از اروپا صحبت می کنیم ، ما از بخشی از شبه جزیره صحبت می کنیم که از سرزمین اصلی اروپا و کشورهایی که عضو ساختارهای سیاسی و اقتصادی هستند پس از جنگ جهانی دوم ، یعنی ناتو و اتحادیه اروپا توسعه یافته اند. تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، آن بخشی از اروپا خط تقسیم شده بین ارتش اتحاد جماهیر شوروی و ارتش های آنگلو-آمریکایی بود ، سابق که شرق را اشغال می کند و دومی که غرب را اشغال می کند. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد ، خط تقسیم نیز به همین ترتیب و کشورهایی که قبلاً توسط روسیه اشغال شده بودند ، بخشی از آنچه که من آن را منطقه آمریکا می نامم ، شدند.
قطعاتی که ایالات متحده اشغال کرده بود از قرن 18th مرکز سیستم جهانی بوده است و اروپا آتلانتیک بخش اعظم جهان خارج را فتح می کند. کشورهای اقیانوس اطلس-مدیترانه ای نیمکره غربی ، بخش اعظم قاره آفریقا و بخش های وسیعی از آسیا را فتح کردند. حتی یک کشور کوچک مانند هلند امپراطوری های گسترده ای نیز در اختیار داشت. ایتالیا ، فرانسه و انگلیس آفریقا را تقسیم کردند. اسپانیا و پرتغال بخش اعظم آمریکای جنوبی را ادعا کردند ، در حالی که انگلیس و فرانسه با آمریکای شمالی جنگیدند. با این حال ، این انگلیس بود – از نظر فنی بخشی از اروپا اما از طرف کانال انگلیسی از بقیه جدا شد – که چشمگیرترین امپراتوری را ایجاد کرد و هند را به عنوان جواهر خود ایجاد کرد.
بنابراین خط بین اروپای شرقی و غربی قبل از جنگ سرد به خوبی وجود داشته است. اروپای غربی به اقیانوس های جهانی دسترسی داشت. اروپای شرقی این کار را نکرد. ایالات متحده آمریکا هنوز آلمان بافر بین شرق و غرب بود. اروپای غربی بسیار ثروتمندتر و قدرتمندتر از اروپای شرقی بود که تا حد زیادی از ماجراهای امپریالیستی مستثنی بود.
این امر ، تا حدی تغییر کرد ، پس از ادغام آلمان در سال 1871. اتحاد آن تا حدودی واکنشی به ناپلئونی فرانسه و بخشی از امپراتوری اتریش ، یک نهاد مستقر در آلمانی بود. تمایز بین آلمان و اتریش تا حدودی به دلیل دین بود – اتریش به طور کلی کاتولیک بود ، آلمان به طور کلی پروتستان – اما این نیز یک سلسله بود ، با یک شاخه که توسط هوهنزولرنس آلمانی و دیگری توسط هابسبورگ های اتریش نشان داده شده بود. به عبارت ساده ، ظاهر یک کشور قدرتمند آلمان یک پویا ژئوپلیتیکی جدید ایجاد کرد.
اتحاد آلمان همچنین یک بحران ژئوپلیتیکی ایجاد کرد. این کشور با سه کشور (لهستان ، اتریش و فرانسه) هم مرز بود و هم قدرتمند و هم ناامن بودند. آلمان از اتریش ، لهستان چشم و فرانسه وحشت داشت. برای یک دولت تازه تثبیت شده ، بدترین حالت یک اتحاد سه جانبه با هدف بازگشت آلمان به کشور پراکنده قبلی خود بود. نتیجه این ترس و فتنه متقابل جنگ 30 ساله آغاز شده از سال 1914 و پایان سال 1945 بود که توسط یک آتش بس موقت قطع شد. نتیجه جنگ ، تغییر شکل آلمان ، بخش های شرقی و غربی آن به ترتیب تحت سلطه اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده بود.
اکنون ، با رو شدن روسیه و کاملاً بی تفاوت ایالات متحده ، سوال اساسی این است که آیا خطوط گسل ژئوپلیتیکی قدیمی اروپایی برمی گردد و اگر چنین است ، اروپا چه خواهد کرد. واقعیت اروپا یکسان است. این نمی تواند با یک صدا صحبت کند زیرا به یک زبان صحبت نمی کند یا یک سنت فرهنگی یا تاریخی مفرد را به اشتراک می گذارد. داستان اروپا – که ما فقط هنگام صحبت از این قاره به اروپای غربی اشاره می کنیم و اروپای غربی یک نهاد متحد است – ایده ای است که توسط آمریکایی ها به قاره تحمیل شده است. هنگامی که تنش های جزئی بین آلمان و فرانسه یا بین آلمان و لهستان افزایش می یابد ، آنها به سادگی یادآوری کابوس های قدیمی هستند. حقیقت این است که هیچ چیز مانند اروپا وجود ندارد. این صرفاً مکانی است که کشورهای کوچک خاطرات بدی از یکدیگر دارند.
بنابراین هر سؤالی در مورد آنچه اروپا در پاسخ به این یا آن رویداد فرض می کند اروپا وجود دارد ، اروپا وجود دارد. این یک فرض معیوب است که بر روی یک اختراع آمریکایی ساخته شده است. شاید مهمترین سؤال امروز این باشد که آیا اروپا همان چیزی است که ایالات متحده اختراع کرده است – منطقه ای از بسیاری از زبانها اما منافع مشترک – یا به وضعیت سنتی تر و طبیعی تر آن – کشورهای کوچکی که فقط از ترس از یکدیگر ترس دارند ، بازگردند. هشتاد سال پیش ، جهان از این سؤال لرزید. اما اروپا دیگر یک امپراتوری تقسیم شده جهانی نیست. این فقط منطقه ای مانند سایر موارد است و امپریالیستی جنگ از بین رفته است. چگونه اروپا تصمیم می گیرد با کینه ها و انیمیشن های باستانی خود رفتار کند ، در پاسخ به این سؤال که اروپا پیش می رود ، بسیار پیش خواهد رفت.
ما باید درک کنیم که اکنون اروپا چیست. اروپای غربی و شرقی هنوز مکان های بسیار متفاوتی دارند و اکنون اروپای شرقی است نه آلمان ، این قاره را تقسیم می کند. جنگ در اوکراین ، هرچند ممکن است تفرقه آور باشد ، به اروپا نشان داده است که در حال حاضر ، نیازی به ترس از روسیه ندارد. اما روسیه می تواند طرح های Recanchist خود را بازیابی و بازیابی کند. بنابراین ، اروپای شرقی ، نه آلمان ، اکنون محوری تاریخ اروپا است.
اروپای شرقی علی رغم عدم اعتماد به خود و اشغالگران سابق خود در روسیه و آلمان ، باید تصمیمی اتخاذ کند که این قاره را تعریف کند. آیا در کنار هم خواهد ایستاد ، یا از هم جدا خواهد شد؟ درست است ، این فقیرتر از اروپای غربی است ، اما متحد ، به سرعت می تواند به لنگر ژئوپلیتیکی قاره تبدیل شود. جمعیت آن به همان اندازه تحصیل کرده و پیشرفته است. بزرگترین ضعف آن ایمان عمیق به فرومایگی و در نتیجه قربانی اجتناب ناپذیر آن است. تنها چیزی که ملل اروپای شرقی را به هم پیوند می دهد ، بیماری اروپایی زبانها ، فرهنگ ها و تاریخچه ها ، فرهنگ ها و تاریخ های ناسازگار و غیرقابل درک است. تنها چیز آنها ترس است ، که معمولاً توسط دستکاری های اروپایی ، روسی یا در بعضی مواقع فعال می شود.
اگر اروپای شرقی بتواند متحد شود ، می تواند تاریخ قرن گذشته را دوباره تعریف کند. اگر نتواند ، من می ترسم از پویایی که سالهای بین سالهای 1871 و 1945 را تعریف می کند ، دوباره زنده می شود. من به اثربخشی ناتو یا سازمان ملل ایمان ندارم. اروپا کلید اصلی جهان است ، اما اروپا همیشه مکانی بی پروا و بی رحمانه بوده است که به عنوان یک تمدن مطرح می شود. ایالات متحده قرن گذشته را صرف ارسال جوانان خود به جنگهای اروپا یا نگهبانی در پایگاه های خود کرده است. اکنون یک محوری امکان پذیر است. من به عنوان یک آمریکایی ، من شخصاً از روشن شدن بار خود در اروپای شرقی استقبال می کنم.