روزی در شهری دور افتاده، یک زن جوان به نام لیلی زندگی میکرد. او از خانوادهای فقیر بود و همواره با مشکلات و رنجهای زندگی دست و پنجه نرم میکرد. اما لیلی دارای قلبی مهربان و پر از امید بود.
لیلی همواره با خرده و بینیازی مردم مبارزه میکرد. او همواره به دنبال یافتن راه حلهایی برای حل مشکلات مردمان شهرش بود. این امر باعث شد که او مورد توجه جوانان و مردمان شهر قرار بگیرد.
یک روز، خبری مرموز در شهر منتشر شد که همه را به وحشت انداخت. به گفته یکی از مردمان شهر، یک هیولای عظیم و ترسناک در حال حمله به شهر بود. لیلی بلافاصله تصمیم گرفت به مبارزه با این هیولا برود و شهر خود را نجات دهد.
لیلی با شور و اشتیاق به دنبال هیولا رفت. او با معمایی پیچیده و خطرناک روبرو شد اما با استفاده از ذکاوت و شجاعت خود موفق شد هیولا را شکست دهد. او با این عملی قهرمانانه جای خالی ای. بی. وایت را پر کرد و همگان را به تجربهی ماجراهایی مشترک دعوت کرد.
با ما در مرشدی همراه شوید، و داستان لیلی و هیولا را به یاد بیاورید. تصویر بالا تزئینی است.