داستان: "شب های تهران، روزهای نیویورک"
در یکی از شبهای گرم تابستان تهران، مردی به نام "سهراب" در کافهای کوچک در خیابان ولیعصر نشسته بود. کافه پر از دود سیگار و صدای موسیقی جاز بود. سهراب، روزنامهنگاری بود که به سبک "ژورنالیسم نو" معروف شده بود. او مانند تام وولف، واقعیت را به هنر تبدیل میکرد و داستانهایش پر از جزئیات زنده و شخصیتهای رنگارنگ بود.
آن شب، سهراب مشغول نوشتن داستانی درباره "نازی"، زنی بود که در محلهای فقیرنشین بزرگ شده بود و حالا به یکی از ثروتمندترین زنان تهران تبدیل شده بود. او از تکنیکهای وولف استفاده میکرد: توصیف دقیق صحنهها، دیالوگهای واقعگرایانه و نگاهی عمیق به روان شخصیتها.
سهراب در داستانش نوشت:
"نازی، با آن لباس قرمز پرزرق و برقش، مانند شبحی از گذشتههای دور وارد کافه شد. چشمانش پر از خاطراتی بود که هیچکس نمیتوانست آنها را بخواند. او نشست و با صدایی آرام گفت: ‘زندگی مثل یک رمان است، اما تو نویسندهاش نیستی.’"
این جمله، یادآور جمله معروف تام وولف در کتاب "The Electrical Kool-Assist Acid Take a look at" بود: "You’re both on the bus or off the bus." هر دو جمله، حس بیقدرتی انسان در برابر جریان زندگی را نشان میدادند.
سهراب در داستانش، فرهنگ ایرانی را با جهانیسازی ترکیب میکرد. او از موسیقی سنتی ایرانی، غذاهای محلی و آداب و رسوم قدیمی استفاده میکرد، اما در عین حال، مسائلی مانند فقر، نابرابری و جستوجوی هویت را که در همه جای جهان مشترک است، بررسی میکرد.
در پایان داستان، نازی به سهراب گفت: "تو داستانهایم را مینویسی، اما آیا واقعاً میدانی من کیستم؟" سهراب لبخندی زد و پاسخ داد: "شاید نه، اما این هنر است که واقعیت را به چیزی فراتر تبدیل میکند."
با ما در مرشدی همراه شوید
این داستان، مانند آثار تام وولف، واقعیت را به هنر تبدیل میکند و با ترکیب فرهنگ غنی ایرانی و موضوعات جهانی، خواننده را به تفکر وامیدارد.
تصویر بالا تزئینی است