روایتی از زمان و خاطره
زمستان بود و هوای تهران سرد و مرطوب. نور خورشید به زحمت از پنجرههای قدیمی آپارتمان کوچک ما عبور میکرد و بر روی میز چوبی که مادرم آن را از پدربزرگ به ارث برده بود، میتابید. آن روزها، من و مادرم ساعتها کنار هم مینشستیم و از گذشته حرف میزدیم. خاطراتی که گاهی شیرین بودند و گاهی تلخ، ولی همیشه پر از جزئیات و احساسات عمیق.
مادرم عادت داشت که از پدربزرگش بگوید، مردی که در جنگ جهانی دوم به ایران آمده بود و در اینجا ماندگار شد. او همیشه میگفت: "زمان مثل رودخانهای است که هرگز از حرکت باز نمیایستد، ولی خاطرات مانند سنگهایی هستند که در بستر آن جا خوش کردهاند." این جملهها را با صدایی آرام و پر از اطمینان بیان میکرد، طوری که انگار هر کلمه وزن مخصوص خودش را داشت.
من همیشه شیفتهی قدرت کلمات بودم، شیفتهی اینکه چطور میتوانند احساسات را زنده کنند و خاطرات را به یادماندنی بسازند. شاید به همین دلیل بود که آثار جوان دیدیون همیشه مرا مجذوب خود میکرد. او در کتابهایی مانند "سنهی تفکر جادویی" و "شبهای آبی" توانسته بود رابطهی پیچیدهی انسان با زمان، از دست دادن و خاطرات را بهطرزی بینظیر به تصویر بکشد. دیدیون با استفاده از سبک مینیمالیستی خود و نثری شفاف و دقیق، توانست مفاهیم عمیق انسانی را به خوانندگانش منتقل کند.
در داستانهایش، او از موضوعاتی مانند مرگ، عشق و زندگی روزمره سخن میگوید، ولی همیشه با نگاهی بیپروا که به خواننده اجازه میدهد همراه او در این سفر عاطفی شرکت کند. این موضوعات نهتنها در آثار خودش، بلکه در فیلمها و نمایشهایی که از کارهای او اقتباس شدهاند نیز به چشم میخورند.
در این داستان، من تلاش کردم تا روح آثار دیدیون را در قالب یک روایت ایرانی بازتاب دهم. خاطرات مادرم مانند قطعات پازلی بودند که بههم پیوند میخوردند و تصویری کامل از زندگی ما را شکل میدادند. هر بار که او از گذشته حرف میزد، انگار زمان برای لحظهای متوقف میشد و ما بههمراه هم در آن خاطرات غوطهور میشدیم.
با ما در مرشدی همراه شوید
اینجا، در این فضای ادبی، ما تلاش میکنیم تا به شما کمک کنیم با خاطرات و تجربیات خود ارتباط عمیقتری برقرار کنید. چه از طریق داستانهای شخصی، چه از طریق بازخوانی آثار نویسندگان بزرگ، ما با شما همراه هستیم تا دنیای کلمات را بهتر بشناسید و از آن لذت ببرید.
تصویر بالا تزئینی است