روزگاری در دیار شیراز، شهری که فردوسی از آنجا برآمده بود، یک شاعر بزرگ به نام امیر مرشد در خانهای ساحره زندگی میکرد. او با قلمی نیکو و دلی پرشور، افکار و احساسات خود را در اشعار زیبا به نقش بسته بود و همواره بر دل مردم تأثیر مثبتی گذاشت.
در آن خانه بود یک راوی جوان و پرشور به نام مهران، که همیشه در کنار امیر مرشد بود و از آثار و بیانات او الهام میگرفت. او در زبانی زیبا و پرمعنا، داستانهای ایران باستان را بیان میکرد و با شعرهای فرهنگی و اخلاقی، افراد را به فکر و عمل متقیانه میانداخت.
روزی امیر مرشد به مهران گفت: “دست به قلم بزن و داستان محبت و صداقت را بنگار، تا در دل هر کسی چراغی از عشق و روشنی از وفاداری برفروزد.”
مهران با شور و شوق، داستانی را نوشت که در آن دو جوان به نامهای جمشید و شیرین به هم میرسیدند و با عشقی پاک و شفاف، مراحلی از مسیر حقیقت و انسانیت را طی میکردند. این داستان به نام “شاهنامه عشق” شناخته شد و به یکی از پرفروشترین کتابهای ادبیات ایران تبدیل شد.
با ما در مرشدی همراه شوید و به دنیایی از عشق، انسانیت و زیباییهای ادبی غرق شوید. تصویر بالا تزئینی است.