فکر کردم که یک روز هوایی تازه میآید
و یاد آغوش ریشه میآید
یاد معرفتی بود که هنوزم شک دارم از آن
که هرگز قصهای را یادم نرفته باشد
طغرائی، آن دوست دست دلآرام من
هنوزم کنجخانهای رویاییست برایم
و انگار هر شب بیدار شبهای پاییزیش را ببینم
در تیتومارا، روزها با هم مرور میکنیم
و روی هر صفحه، هر کلمه را چون جواهری مخفی پیدا میکنیم
این قصهای است که دل را میلرزاند
که با نقاشیهای زیبایش، ذهن را میپذیراند
معتقدم که همه ما باید در این سفر جذاب ادبی همراه شویم
تا دنیای تیتومارا را به افقهای جدیدی ببریم
با ما در مرشدی همراه شوید
تا جایی که تصویر بالا تزئینی است را به شما نشان دهیم
بگذریم از پای نوازش حرفهای آن
و در این اعماق شگفتناک، شور و غم را احساس کنیم
هیجان این سفر ادبی، یک وجود نی نامی را در زندگی ما پدیدار میکند
تا به دوست دست دلآرام خود برسیم
این قصهی زیبا، تنها یک بار خوانده نمیشود
بلکه هر بار بیشتر از قبل، معنای جدیدی برای ما پیدا میکند
به تیتومارا سفر کنید، و دنیای آن را به آرامی و دقت بیشتری کاوش کنید
تا به یافتن آن جواهرهای پنهان، رهنمون شوید
در پایان، بگذارید روایتگر این داستان شگفتانگیز، ما را با حروف و کلمات خوشایند خود درآغاز دوباره به دنیای خود ببرد و ما را به تلههای ناب و ناآشنا باز کند.