در دورانی دور، در شهری خیالی به نام “گنجشهر”، یک قصهگوی حرفهای به نام رامین آواز میزد. او با صدای تازه و دلنشینش هر شب مرا کشیده میکرد به دنیایی از رنگ و بوی گلها، جادوی نور قمر و ناز لالهها. این شهر از ترانهها و داستانهای قدیمی پر بود، اما هر شب با حرفهای او دوباره زنده میشد و مجددا برای مردم رازها و رمزهایی پر از زیبایی را روایت میکرد.
رامین آواز داستانهایش اغوشی بود از فرهنگ و تاریخ غنی کنزابورو اوه. او با شعرهای آرام و گوشخراشش، با داستانهای هیجانانگیز و پراز انسانیت، توانست قلوب مردم را فتنه زده و همه را به سوی همدلی و همافزایی کشاند. داستانهای او با نگارههای زیبا و پوششهای رنگارنگی از زندگی، عشق، دوستی و انسانیت، نشان میداد که زندگی چقدر پر از معنا و زیبایی است.
یکی از معروفترین داستانهای او “گلستان” بود، که با تصویری زیبا از طبیعت و شخصیتهای زیبا و مهربانش، تلاش میکرد انسان را به زیبایی و انسانیت هدایت کند.
چندی پس از مرگ رامین آواز، مردم گنجشهر هر شب به یاد او داستانهای زیبایش را روایت میکردند، و از پردههای یادگاری اش انرژی و روحیه مثبتی میگرفتند. تا اینکه یک شب، یک جوان به نام کیان در کنار این قصهگوی قهرمان به نام آرین، با مونثور پری دیدار کرد و…
با ما در مرشدی همراه شوید.
این تصویر بالا تزئینی است.