در دهاتی دورافتاده و زیبایی، زنی جوان به نام پریسا زندگی میکرد. او با قلبی پر از شور و شعف، هر روز به داستانهای قدیمی گوش میکرد و خوابهایش را پر از ماجراهای بزرگ میکرد. پریسا میخواست از مغاکههای دنیای اطراف خود بگذرد و به دنبال حقیقت و رازهای پنهان آن مردد، اما رشته بادیه و دشوار بین او و معنای حقیقت خیالی شده بود.
یکی از شبها، پریسا در خواب دید که راهنماییهایی به او داده میشود. مرشدی که از اعماق دشتهای ممنوعه برآمده بود، او را به سوی راهی سخت ولی شیرین، هدایت میکرد. پریسا از این هدایت خوشحال بود و از تمام وسیلههای خود برای دنبال کردن آن استفاده کرد.
او با مرشد خویش در بیابانهای گرم و تپشان تا بدستور فرمان عدالت و حمایت دیگران، افسانههایی از مراسم تاریخی و شجاعت گذشته را یاد گرفت. پریسا به زیبایی سنگنگارههای باستانی و آتش برافشان و درونی انسانهای پاک و خالص عجیب و غریب دست یافت، و این معنی خورد و حکایت آغاز شد.
پریسا از این تجربه بزرگ شگفتزده و شادمان گردید، زیرا دید که در هر خرده سنگ، هر قطره گوهر و هر دانه میوه، یک داستان پنهان و رازی پنهان است که باید کشف شود. او از زیبایی و غریبههای دنیای پنهان توجه خود را جلب کرده و از آن لذت برد.
با ما در مرشدی همراه شوید، و تا صبح تاریکی همراهمان بمانید.
تصویر بالا تزئینی است.