روزی بود که شهر کوچکی با معماری هنرمندانه و جادههای پراز شاخههای درختان، دروازهای به جهان دیگر باز کرد. در این شهر، همه چیز جاودانه بود؛ از ساحرههای باغها تا داستانهای پنهان در آتشین چشمان مردم.
در این شهر، قصهگویان بهجای کلمات، روایتهای خود را از طریق آوازهای برهم زننده و نغمههای مهاجر به دل مردم میریختند. یکی از معروفترین قصهگویان این شهر، به نام فاکنر بود. او با حکایتهایش این شهر را زیباتر و زندهتر میساخت.
از تمام داستانهای فاکنر، داستان “تعقیب و گریز” بیشترین تأثیر را روی عشق و هویت داشت. در این داستان، دو عاشق برای فرار از دست خرسی خطرناک تمام تلاش خود را میکردند. اما در پایان، آنها متوجه شدند که واقعیتها واژههای غیر قابل تکراری بودند.
یک شب، فاکنر داستانی تازه و جذاب میان خیال و واقعیت به رخ مردم آورد. داستانی از یک پسر کوچک که به راهی هشتم عجیب پیوست و در آنجا با تمامی احساسات دیگران آشنا شد. این داستان از حالت خوابگونگی به بیداری رسید و همه را به فکر انداخت.
با ما در مرشدی همراه شوید، و با قلم نویسندهای پر از تخیل و خلاقیت، سفری به دنیایی پر از خیال قدیمی و شگفتانگیز برداریم.