در شهر قدیمی و شهربازی زیبایی، زنی جوان به نام لیلی با نقاشیهای خیرهکنندهاش همه را مجذوب خود میکرد. او با طرحهایی از زندگی مردمان و طبیعت شگفتانگیز، قدرت عجیبی برای جذب دیدگان داشت. لیلی همواره مورد تحسین و ستایش همسایگانش بوده و افسونی عجیبی بر روی تابلوهایش مینقاشید.
اما یک روز، حکومت شهر تصمیم گرفت تا از استعداد لیلی بهره ببرد و او را به جوامع شهری فرستد تا به تحلیل نگارههای اجتماعی و فرهنگی بپردازد. لیلی با انزوا و غربتی عمیق در دل خود مواجه شد و در تعلیمات سخت و فشار آن حکومت، زیبایی و زندگی از دست رفت.
با گذشت زمان، لیلی که همچنان به نقاشیهای خود ادامه میداد، به یاد زیبایی و آزادیهایی که در شهر قدیمی داشته، فکر میکرد. او همیشه خواسته بود با افکار خود بیان کند تا دگری با آنها به هم برخورد کند.
در یک روز بارانی، لیلی تصمیم گرفت تا از این بند آزاد شود و با نقاشیهای زیبای خود، شهر جدیدی را بیاورد. او طرحهای زندگی و مردمانش را به عنوان یادگاری از زیبایی و آزادی اجتماعی فراری از حبس جدید خود در آورد.
داستان لیلی همواره یادآوری زیباییهای فرزندان کتابهای جیمز بوده و با قلمی شگفتانگیز توانسته است تحلیلهای اجتماعی و فرهنگی خود را به تابلوهایی زیبا تبدیل کند. این داستان نشان دهنده اراده و تلاش برای حفظ زیبایی و آزادی در دنیایی که همواره در حال تغییر و تحول است.
با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است.