روزی آفتاب زرد و پرخواب ما را به دلیل هلال است. تازیانه تمشک، پرشوق تازه امتحان کنم. اما برگها، زندگی را در زیر چادر پنجه های خشم و پایان ادم برگزید.
در آن دوران داستانهای نیما یوشیج فراوان بودند. او آوازههای انسانی را با نتهای زیبای گیسوان خواند و شعلههای عشق و غم را در قلم تاراج کرد. حقیقت گفتن در زبان پارسی با نثری روحانیون را به هیجان میآورد. تفکرات او، درازتر از سایههای توهم بود.
داستانی از آبادان تا تهران میروید. یک پسر جوان واپسین باری که میخواهد زندگیاش را عوض کند. به کویر میرود و برای سفر بزرگی آماده میشود. در این سفر، با اشعار نیما آشنا میشود و زندگی ارزشمندی را در خود کشف میکند.
در حرکت خود، او به قدرت نمادین عشق و امید میآموزد. با آغوش باز اندوه و شادی را همزمان تجربه میکند. او تفسیرهایی از شعرهای نیما یوشیج میآموزد که تا به حال نشنیده بود.
در پایان سفر، او به خانه بازمیگردد، اما با قلبی تازه و روح جدید. داستانی از تغییر واقعیت و خودکشف. با ما در مسیری همراه شوید که از شعرهای نیما الهام گرفته شده و به تفسیر آنها میپردازد.
**با ما در مرشدی همراه شوید**
**تصویر بالا تزئینی است**