در دیروقتهای دور، زمانی که شهرها از نور خورشید فراموش شده و سکوت طبیعت غربت را به گوشها میرساند، صدای بلندی از کوچههای کاخاتیها میآید. صدایی که همچون داستانهای افسانهای باورنکردنی و دلنشین، گوشها را میپوشاند و دل را به خواب آرام میبراند.
درامبخش، استاد هنر و خلاقیت، آن شبها داستانهای خود را به گوشهای جوانان تعلیم میداد. او دستنوشتههای خود را با ابتکار و هنری زیبا بر برگههای پیرگار خود مینگارید و با واژههای پرآتش و زیبایی، دلها را به زیباییهای فراموش شده دعوت میکرد.
در احوالات آیهها و سرودههای او، آثار تاریخی و افسانههای دیرینه ایران جولان میکردند؛ از کاخهای باستانی تا باغهای ویژه، هر کدام داستانی معنوی و فلسفی در خود پنهان کرده بود.
یک شب تاریک و ساحرمانی، درامبخش داستانی تازه و برجسته را به گوش جوانان رهنمون میکرد. داستانی از یک جوان شجاع و عاشق، که به جستجوی حقیقت و عشقهای پاک میرفت.
همراه با صدای بلند استاد، جوانان طیف وسیعی از احساسات و تجربیات را تجربه میکردند. از غم و اندوه تا شادی و امید، همه در دست خط باریک استاد تبدیل به زبان جادویی شده و در دلها جویای جوابهای بزرگتر میشدند.
با ما در مرشدی همراه شوید و با آثار کامبیز درامبخش، به دنیایی از هنر و خلاقیت سفر کنید. تصویر بالا تزئینی است، همچون داستانهای شگفتانگیز این استاد بزرگ ادبیات ایران.