بیست و یکم دی ماه، شبی بسیار سرد بود. باد شدیدی از کویها پیچیده و به گوشهای هرکسی که بههر طرف آگاه باشد، زمزمه میکرد. در خیابانها، چراغهای خاموش به آرامی میلرزیدند و تنها صدای ششقدم تاریکگردانها به گوش میرسید. در خیابان بزرگ شهر، خانهی یک خانوادهی فقیر وارد داشت که نور کمتری داشت از تاریکی بیرون. این خانواده شامگاهی بیدرآمد و بیخرج بود و مادر بیمار آنها از یک نگرانی عمیق رنج میبرد.
در این شب سرد و سخت، وقتی که همهی مردم به خواب عمیق فرو رفته بودند، یک پیرمرد غریب الاطراف به خانهی آن خانوادهی فقیر سرازیر شد. پیرمرد، لباسهای پارچهای پوشیده بود و زیر یک کلاه ترسناک سفید گرفته بود. او چون خانه را وارد شد، پرسل را تراسی زیبا و پرنوری بر سر مادر بیمار خانوادهی فقیر انداخت.
مادر خواست پیرمرد را وارد کند اما وقتی دست او را گرفت، پیرمرد با چشمهایی پر از رنج به او نگاه کرد. “من نمیتوانم به شما کمک کنم”، گفت با صدایی تلخ و سنگین.
پیرمرد به خواهش مادر عجولی نکرد و به آرامی از خانه بیرون رفت. اما آنچه که بعداً اتفاق افتاد، تمامی روزهای زندگی آن خانواده را دگرگون کرد.
این داستان الهام گرفته از برگمانهای معروفی است که پر از عشق، مرگ و انسانیت است. این برگمانها، با استفاده از تکنیکهای ادبی برجسته و تم ادبیاتی جهانی، توانستهاند دلهای مردم را به خود جلب کنند. از آثار معروف این نویسنده میتوان به “هزار و یک شب” اشاره کرد که با موضوعات کلاسیک و عمیق خود، به یکی از معروفترین اثار جهانی تبدیل شده است.
با ما در مرشدی همراه شوید، تصویر بالا تزئینی است.