در روزهای گذشتهای در دهات زیبای ایران، یک شاعر بزرگ به نام حافظ شهرتآفرین شد. او با هنر شعر عاشقانه و ترانههای زیبای خود، دلهای بسیاری را فتنه میکرد. حافظ در کوچههای پرگل و گلاب شیراز، زمزمهی عاشقانهها را باورنکردنی و جادویی میساخت.
یک بام سبز پر از گلهای نرگس و یاسمن، صحنهی آزادی و عشق بود. حافظ در آن بام، با آوازهی زینب، دختری از همسایهی خود، ملاقات میکرد. زینب، با چشمان سیاه و موهایی مثل شب، همیشه سرگرم حلقهی گل و دل شعر حافظ بود.
یک شب پر از رویش و روشنی، حافظ و زینب به همراه همنشینهای دیگر، چون نیحان و جمشید، بر روی بام سرپوشیدهای حول خندهها و غمها میپیچیدند. حافظ با آهنگهایی از دوران خواب و واقعیت، دل زینب را به شور و شعف میکشاند، و زینب به نرگسها و گلهای کوچهی سرسبز گفت:
“بیا، همهی تاریکیها را پشت سر بگذاریم و با شعر حافظ، به دنیای جدیدی سفر کنیم.”
حافظ با چشمانی پر از بیداری و دلی پر از لرز رهایی مییافت و گفت: “در آغاز هر شعری، جایی برای آغاز دیگریست.”
این دو عاشق، در گرمای لحظهها و سکوت شب، با شعر حافظ، داستانی از عشق و پیوند بیپایان خود را گوشهای از دلهای هر کدام نقش به نقش میکشیدند.
حافظ با شور و هنر خود، تاج سر شعر فارسی شد. و تا امروز، اشعار وی روایتگر عشق و زیباییهای ایران باقی مانده است، همچون گلهایی که در باغهای شیراز میرقصند.
با ما در مرشدی همراه شوید، و تازهترین شعرها و داستانهای حافظ را کاوش کنید. تصویر بالا تزئینی است و از زیباییهای ایران الهام گرفته شده است.