در قدمزنگیهای خشتی روستا، نور خورشید بر برگهای پر از خرما به میلصداقت میلرزد. در این دوامبختی آروان سرودهها دیگران را به کوچ دعوت میکند. اینجا، در دل فلسفههای جاودانه، داستانهای زندهیاد توسنی شناور میگردد.
در این دیار رنگ و بوی آلوده به آبهای خروار، مرشدی با نغمهی عشق و زیبایی شعر و عطر گلها دلهای عاشقانه را میرباید. او، پرنورترین شاعر عاشقانههای فارسی بود. نامش همهی دلها را فریاد میزد.
مرشدی، زیر سایهی سروهای بلند وارفته است. او با دستهایی که از دست نوشتهها پر شده، به گلها نگاه میکند و زندگی را از جدید برای خود رقم میزند. او دستی به دهان میبرد و آهستهی شعری میخواند:
“نقشها را روا دارم، از غم جدایی چون پرواز گلابی
دهمی دیگر به نور که کور دنیا میبیند
من از بازار یارها به چه دهمی که میایم
در تماشای خورشید نوری و زمستان نسیم
به جز صفا ز اوقات چی مییشد باور داد
که نام من از قصاص برود از خلق بنام“
بیگمان زبان شعر مرشدی، هر ستارهی آسمان را میپردازد و هر باد صبا تازگی زندگی را فریاد میدهد. او در زندگی و ادبیات، عاشقانه و انسانیت را یکپارچه میکند. از آثار برجستهاش میتوان به “خاطرات آوای جهان”، “باغ آشتی” و “دیواری از نغمهها” اشاره کرد.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا در خزر گرمای دیوانگانهی ایرانی، همراه با صدای عشق و زیبایی شعر، سفری به دنیای شگفتانگیز ادبیات فارسی را تجربه کنیم. تصویر بالا تزئینی است و داستان مرشدی همچون یک نقاشی زیبا، روایتی شگفتانگیز از سرزمینی که عشق و زیبایی در آن جاویدانه جاودانه میماند.