در قلمروی خیالی شهری دورافتادهای به نام “مارکوندا”، زندگی به روایت جادویی شروع میشود. این شهر که پر از راز و رمز است، مکانی است که زمان و فضا در آن همگام میشوند و خیال و حقیقت با هم آمیخته میشود. در این شهر، حکایتها از دوران گذشته و آینده تنظیم شده و شخصیتهای عجیبوغریب از زیر سایههای خطرناک و زیبای عشق ظاهر میشوند.
یکی از شخصیتهای اصلی این شهر، “آلبرتو” نام دارد. او یک جادوگر با استعداد است که با قدرتهای عجیب و غریب خود، میتواند خیال و واقعیت را با هم تلفیق کند. زندگی آلبرتو پر از معماها و رازهایی است که تا کنون هیچ کس نتوانسته حل کند.
در یک روز بارانی و غمگین، زنی به نام “آنجلیکا” وارد شهر مارکوندا میشود. او یک زن دلسرد و مرموز است که از گذشتهای تاریک برآمده و به دنبال پیدا کردن خود و راهنمایی برای زندگی است. آلبرتو و آنجلیکا به طور اتفاقی به یکدیگر برخورد میکنند و از آنجا، داستان شیرین و تلخ عشق بین آنها آغاز میشود.
در طول داستان، مردم شهر مارکوندا با مشکلاتی همچون فقدان اعتقاد و عدم توانایی در برقراری ارتباط بین فردی و اجتماعی روبرو میشوند. این مشکلات با پیوند عاطفی بین آلبرتو و آنجلیکا حل شده و بهرهای از قدرت عجیبوغریب آنها میشود.
چون موراله رؤى زندگى، یا دهکده كانون نبى(حضرت محمد)کانون نبى(صادق) به دختر خوب و حامى دست او بهتر از مهر آسمان قدمانى در ظرف جسم خود شده، بگردد
با ما در مرشدی همراه شوید.