در دهکدهای دوردست و زمانی پر از راز و رمز، یک شاهزاده به نام کیوان زندگی میکرد. او با دستخط زیبا و دستهایی که هر تکه از آنها پر از عشق بود، شعر و داستانهایی به وجود میآورد که قلب هر کسی را میلرزاند.
کیوان یک روز به خیابانها و بزرگراههای دهکدهاش رفت و شروع به خواندن شعرهای خود کرد. صدای شور او به سرعت همه را به خود جذب کرد و همه در تعجب از این جوان زرنگ و هوشمند شدند. از آن روز، هر روز کیوان در خیابانها شعرهای خوانده و داستانهایی روایت میکرد که همه را به خود مشتاق میکرد.
در یک روز خاص، یک شهر پادشاهی دوردست، مردم به شهر میآمدند تا صدای خوانندهی شاهزاده را بشنوند. کیوان با اشاره به اهمیت معنوی و فلسفی درونی انسان، با شعر و داستانهای زیبا خود، مردم را به عمق خود میکشاند و آنها را به فکر وا میاندازد.
در پایان هر شب، مردم مهمانیهای بزرگی برای کیوان برپا میکردند و او با لبخندی زیبا با همهی آنها در شهر پودمان و لذت میبرد. او با داستانهای خود، انسان را به معرفت میرساند و او را به سوی اهداف بزرگتری هدایت میکند.
با ما در مرشدی همراه شوید.
این تصویر بالا تزئینی است.