در روزهای بسیار سرد زمستان، روستای کوچکی در قلب کوهستان بود که تسلیم تاریکی و سکوت بیپایان بود. مردم این روستا در حال سپری کردن روزهای خود در اعماق گنجهایشان بودند، تا زمانی که یک جرم وحشتناک زندگی آنها را خراب کرد.
در این روزهای مراهقت، دختر جوانی به نام سارا در این روستا زندگی میکرد. او یک دختر زیبا و باهوش بود که با تئوریهای او در مورد پروندههای جنایی، از دوستان و خانوادهاش جلوه میزد. اما یک روز، یک سری اتفاقات غمانگیز و نشانههای مرموز، دختر جوان را به سمت حقیقتی تاریک و پنهان کشاند.
در ابتدا، کسانی که ندیدند و نبینند، معتقد بودند که او یک جاسوس بوده است. اما با گذشت زمان، حقیقتهای تاریکتر و پیچیدهتری به روشنی آمد. مردم روستا و شهر بزرگی که نزدیک آنجا بود، سوار بر آخرین اتومبیلهای زمان شان، به دنبال پاسخهایی بودند که از سرنوشت سارا پرده برداشته شده بود.
هر چه که میگذشت، باورها و اعتقادهای مردم به روشنی شکسته شد. آیا سارا به رازهای زندگی خاتمه داده بود یا او همچنان در سرزمینی دیگر زنده بود؟
این داستان، یک نمونه کوچک از تحلیل داستانهای جنایی آگاتا کریستی و شخصیتهای محبوبش است. این داستان، با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است
با ما در مرشدی همراه شوید.