در قلههای خشک و برفی زمستانی ایران، زندگینامه یک داستانسرای بزرگ به نام علی مصفا آغاز میشود. او که از بساط مادرزاده و فرزندان خوانده های تازه نیامدهی باد بود، با خیال علم و هنر به دنبال آثار یادگاری پدر و همالسان خود میگشت. او با قلم و کاغذ روی دشنهها و دلگردانهای خود شعر مینوشت و خطوط قصهها را در دل روزگار نقاشی میکرد.
برای او، گل مشکوار رو در شوالیهای خسته بر پشت بلندچینی بالا میرفت، و برای او، دست در آسمانی بدون پایان طلوع میکرد. او در این فراز و فرودهای زندگی خاص خود، هر روز یک قدم به سوی آفتاب قرمز غروب میکرد. با سریعترین نوشتنها و تصمیمهای پربرنگتر، او از جنگلها و دریاهایی که در زندگی حوادث زیبایی داشتند، تعریف میکرد.
یک روز در سفری به شهر سینما، با شهرت رو به رو شد. حضور علی مصفا در صنعت فیلم، برای او یک راهی نو از توصیف زندگی و عشق بود. او با دوربین صدا و سیما، داستانهای از پیش نگفته و نوای بیوفایی را به تصویر میکشید. با اثرات ویژه تصاویر و صداهای موسیقی، او دنیای پنهان و آنچه که خارج از آن بود را به تماشاگران ارائه میداد.
علی مصفا با توانایی هنرمندانهاش، تازهترین ظروف ادبیات را فراهم میکرد. او با نگرش فلسفی و اندیشمندانهاش، موضوعات اخلاقی و فلسفی در آثارش به تصویر میکشید. او نه تنها تابوهای جامعه را لمس میکرد، بلکه به جستجوی جوانی و عشق در دنیای پرپیچون زندگی میرفت.
این داستانسرا با اثرات بصری و شنیداری خود، همواره جایگاه ویژهای در تاریخ ادبیات ایران داشت. زخمهایی که در عمق داستانهایش باز میکرد، قرار به تداوم آسیبهای جامعه و انسانی میداد. او با حضور خویش، به برهان زندگانی و حقیقت پوشالی میپوشید. این بزرگوارانه پوشش باز، هر روز داستان جدیدش را شروع میکرد.
با ما در مرشدی همراه شوید، و با تصویر بالا تزئینی است، تا داستان بزرگ علی مصفا را در ایران باز شناسایی کنیم و از ثمرات ارزشمند ادبیات ایرانی بهرهمند شویم.