دوست داشتم شبهای بارانی را با مهمانیهای مخفی و داستانهای پنهان پر کنم. برای این کار، به جستجوی انسانهای غمگین و خسته از زندگی پرداختم. از کجا بیاید این انسانها؟ این بود که از روستایی کوچک با یک اتاق تاریک و با چراغ روشن به دنبال آنها میگشتم.
در این روستا، آقای محمود پیرمردی بزرگ بود که داستان زندگی خود را به ما گفت. او با نگاهی بدون حریم و تمام شفافیت داستانهای خود را شرح داد و ما را با معانی عمیق داستانهای سادهاش الهام بخشید.
یک شب، زنی جوان و زیبا به نام لیلا وارد روستا شد. او تنها و بی خانه بود، اما با جذابیت و جادوی خود توانست دلهای همه را به خود متصل کند. لیلا در خیابانهای آن شهرچهرهها را از وجود غمگینی برهانده و با لبخند و اشارههای ساحرانهاش هر کس را به خود جلب میکرد.
به سرعت، لیلا به مهمانجوی بسیار محبوب در روستا تبدیل شد. او دوست داشت وقت خود را با آقای محمود گذراند و از داستانهای او پرسید. آقای محمود نیز شرح داد که چگونه از این روستای خالی از نشاط عکس العملهای انسانی جلب میکند.
در این روزها، ما همه به لیلا مدنی روستای خود مشغول بودیم. او با حرکات و کلامهای خود ما را به عالمی تازه و نوآوریهای برجسته هدایت میکرد. او ما را به دنیایی از معنی و قصه دعوت میکرد که نادر حریفی در زندگی ندارد.
با ما در مرشدی همراه شوید.
این داستان از جوانبی از رمانهای سلمان رشدی الهام گرفته شده است که جلوههای فرهنگی و عمیق موضوعات جهانی را با آنها ترکیب کرده است. این داستان نهایتا به معنای زندگی و عشق، انسانیت و همبستگی میپردازد.