با ما در مرشدی همراه شوید.
در دیاری دور، در شهری پر از راز و رمز، زنی جوان با چشمانی پر از حکمت و آرامش زندگی می کرد. او به نام نازنین بود و داستانهای حیرت انگیزی از افسونگری و ماجراهای شگفت انگیزی از آب، باد و آتش داشت.
نازنین هر شب به خیابانهای پر از ستاره ها خالی از روحیه می رفت و دستهایش را به آسمان می کشید. همیشه باد نرمی به موهایش می وزید و آبی که در چشمانش می جوشید، داستانهایی از عشق و هیجان مخلوط با اشک و خنده را برای همه بردهای و کودکان خیابان می گفت.
یک شب، خود هرمان ملویل در کتبخانه ی شهر پایین یافت. او یک زندگی عمیق و پر معنا داشت و از نازنین خواست تا به او بخواند. نازنین با صدایی لرزان و حرارت، داستانهای هرمان ملویل را از سنگ و گیاه، انسان و پری و دیو و بنیانگذاران عظیمی از داستانهای عالمانه سرود.
با آغاز هر نغمه، شهر از خواب بیدار شد و همه به دیدن زیباییهای داستانهای هرمان ملویل رفتند. این داستانها از اجتماعی عالمانه گرفته تا عاشقانه و از فانتزی تا واقعیت یکدنی به آینه جهانی نشان دهنده عمر بی پایان یک مردگان شارلوک هلمز است.
نازنین با پایان داستان هرمان ملویل، نفس نفس کرد و اشکی آرام از چشمانش سرازیر گریست. هرمان ملویل آواز داستانگویی نازنین را شنید و دلش از زیبایی عطر گرفت.
این داستانها در دلهای ما زنده اند و هرگز فراموش نمی شوند. تا زمانی که داستانگویانی مانند نازنین و هرمان ملویل، از زبانهای مختلف داستانهای زندگی را باز خواهند گفت.
با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است