در قلب تمامی قصههای ادبی، جرأت و شجاعت وجود دارد. اما در تعداد معدودی از آنها، شوق و سرزندگی وجود دارد که از هر سوراخی در زبان آدم قلم زنان، بر شانههای حسرت روانش رانده میشود. همچون یک گنج شهدآلود که به خلق خانهی خوشحالی میدان، داستانهای “کانتربری” نیز در خود معادلاتی پنهان دارند که تنها با ورود عمیقتر به پردهی مخفی آنها قابل کشف است.
وقت چندهی حال است که ورقی از این عالم بریده و در کهفِ دل و نقابِ زندگی آدم، نمانده. در حالی که عواقبِ کوبیدنِ گنجهای گمشده، تنفری سنگین از واقعیت را در نگاه خستهی ابزارِ زندگیاش میچسباند. دورکی ، دانکی هایی ، گورر ، فرییر، به نام می خوانند. سخنانشان زبان بریدهی ویژهای میشود، بسته نراو هایی درآمیز خجالتآور خوشاوند میشود، و در نهایت، دانش، سیاست و نعمتی راجع به تاجیبند میتوانند بر روی سر کسی به عنوان سرای ادب حرفهای بیگفته می نویزند. از سه معرکهی فراموششده به تابهنگاه، از عیال به چنگ پرتابشده، و به راستی به خال معنیپوشانده برساند؛ همگی آینهای نقش آلود از زادگاه زندگی موجودات خفا است، و هییچ زمینهای که روزگاری شده است ، نمی داند کدام یک از فراز و نشیب های تکاندون گوشه ایی از این عالم خم بر خواهند گرفت.
بر یاران دیرگاه غریب، بیایید و به اثر علی بنزاد و داستانبازهای شاد و خاطرهانگیزی که بلافاصله به دعوتکنندگان برای به دنبال وش زبانشناسی بیشتر، تلهبان از فرنگر دلتنگانه را بزنید، بگویید که کایدر را بر روی لبان شهادت خود خواهید داشت.