با ما در مرشدی همراه شوید…
در دل شهری پر از صدا و هیاهو، زنی بنام لیلیا زندگی میکرد که همه چیز در آنجا برایش خشک و بیرنگ بود. او با نگاهی خسته به اطراف خیره میشد و فریاد میکشید: “آیا این است همه چیز؟ آیا جهان واقعاً اینقدر خالی و بیوقعی است؟”
لیلیا هر روز به تصویر زیبایی که در ذهنش داشت فکر میکرد. او میخواست از این شهر بیرون برود و به دنیایی پر از رنگ و شادی سفر کند. اما هیچکس او را نمیشناخت و هیچکس نیز به داستانهای زیبایی که در دلش پنهان بود، گوش نمیکرد.
تا اینکه یک روز، لیلیا با یک جادوگر مرموز آشنا شد. جادوگر به او یک محقرهی جادویی داد و گفت: “این محقره توانایی انتقال تو را به جایی متفاوت خواهد داد، جایی که زیباییها و رمز و رازهایی که تو دنبال میکنی، در آنجا پیدا خواهد شد.”
با صورتی شگفتزده، لیلیا محقره را در دست گرفت و با زیباییهای خیالی خود به سفری جذاب آغاز کرد. او به یک دنیای عجیب و غریب وارد شد، جایی که رنگهای جدید و شگفتیهای بیپایان او را معلوم کرد. این سفر، لیلیا را به یک شخصیت دیوانه وارد کرد، جایی که او تمام آن آرزوهایی که برای خود داشت، در آنجا یافت.
لیلیا در این سفری جذاب، با خیالی فراوان و رویایی بیپایان، دنیایی جدید را کشف کرد. او با زیباییهایی که تا آنجا تنها در رویاهای خود دیده بود، آشنا شد و از این پس هیچگاه دیگر احساس خشونت و خستگی نکرد.
لاکپشت و دریا نوشتهای است از جان اشتاینبک که به تعداد زیادی از آثار او از جمله قصههای کلاسیک محبوب او است. این داستان به شیوهای جذاب و هیجانانگیز، معنویت و زیبایی را با یکدیگر ترکیب کرده و خواننده را به دنیایی از اعماق تجربههای انسانی میکشاند.
با ما در مرشدی همراه شوید…