تاریخ خاورمیانه فقط به صورت جوهر نوشته نشده است ، بلکه از طریق روغن ، خون و حافظه تکه تکه شده حک شده است. از زمان توافق سایکس پیکوت در سال 1916 ، هنگامی که معماران استعماری سرزمین های عرب را در پی جنگ جهانی اول تقسیم کردند ، این منطقه نه به عنوان گهواره تمدن با حق تعیین سرنوشت ، بلکه به عنوان یک منطقه ژئوپلیتیکی اداره می شود که باید تحت کنترل خود باقی بماند. آن پیمان استعماری پایان داستان نبود – این آغاز آن بود. از ترسیم مرزها با قلم ، این استراتژی به آگاهی از طریق صدا و تصویر تبدیل شد ، از اشغال نظامی گرفته تا یک تهاجم ساکت که به مغز هویت می رود.
پروژه به اصطلاح “خاورمیانه بزرگ” هرگز یک ابتکار عمل نبود ، بلکه یک طرح با دقت با مارک برای از بین بردن جهان عرب بود-روح خود را از بین برد ، هویت آن را از بین برد و مصونیت آن را از بین برد. هنگامی که Condoleezza رایس اعلام کرد که آنچه در لبنان اتفاق می افتد ، “بارداری در خاورمیانه جدید” بود ، سخنان وی خودجوش نبودند-آنها کالیبره شده و بدبینانه بودند ، گویی که خون ریخته شده برای یک شیرخوار ژئوپلیتیکی طولانی آگاه است که در تفکر امنیتی در تانک های واشنگتن ، لندن و تل آویوو وجود دارد. آمریکا دیگر به تنهایی نفت را دنبال نمی کرد – به دنبال آشکار کردن روان عرب ، پاره کردن پارچه های اجتماعی از هم جدا ، و تولید نسل هایی که مقاومت را به عنوان یک یادگار سنگین ، عربسم به عنوان یک اسطوره شکست خورده و دین به عنوان یک درگیری درونی بی پایان می دیدند.
هنگامی که ارتش ها نتوانستند اراده مردم را تسخیر کنند ، سازمان های اطلاعاتی غربی از طریق کانال های ظریف قدم برداشتند. هم CIA و هم MI6 انگلیس نقش مهمی در جنگ روانشناختی و عملیات تأثیرگذار در سراسر جهان عرب بازی می کردند. آنها با استفاده از قدرت نرم و نفوذ دیجیتال ، آنها امواج نامرئی از تهویه ذهنی را از طریق رسانه های بودجه خارجی ، سازمان های فرهنگی و سکوها اجتماعی که از فضاهای بیان آزاد به آزمایشگاههای پیچیده برای دستکاری عاطفی و ایدئولوژیک تبدیل شده اند ، راه اندازی کردند. عصبانیت عمومی برون سپاری شد ، اعتراضات توسط میانگین زمان گرینویچ برنامه ریزی شده بود و رویاهای انقلاب به هشتگ های روند کاهش یافت. در این سردرگمی مهندسی ، هویت تکه تکه شد و خواسته های قانونی به انفجارهایی تبدیل شد که در پایه های کشور پراکنده شد.
MI6 ، به ویژه ، سابقه طولانی و باهوش در مداخله در رگهای مذهبی و فرهنگی منطقه دارد. آژانس خود را به جاسوسی به معنای سنتی محدود نکرد ، بلکه به هنر برنامه ریزی مجدد آگاهی از درون تسلط داشت. با حمایت انتخابی از جریانهای مذهبی حاشیه ای ، این ایدئولوژی هایی را که به شدت به روایت های عرفانی تکیه می کردند ، دامن زدند ، که مهمترین آنها تقویت استراتژیک ایده های مسیحی مانند ورود قریب الوقوع “مهدی” است. این روایات تصادفی نبود. آنها به طور ظریف تشویق شدند تا امید منفعل را نسبت به مقاومت فعال ارتقا دهند و دین را از یک نیروی آزاد کننده به مکانیسم تأخیر و تسلیم تبدیل کنند. MI6 با پرورش فضای روانی انتظار و جدایی ، در فرسایش آژانس سیاسی نقش داشت ، جایی که مردم در حالی که دنیای ملموس آنها فروپاشید ، به نجات متافیزیکی می چسبیدند. نتیجه این بود که جمعیتی به شرط انتظار برای مداخله الهی به جای جعل احیای ملی بود.
در همین منظره ارکستر شده ، جنبش های اسلامی سلاح شدند – گاهی اوقات با همدستی آنها ، بارهای دیگر با نفوذ محاسبه شده. این گروه ها آموزه های مذهبی تحریف شده را ارتقا بخشیدند که روح مقاومت را تحت پوشش “اطاعت” خفه می کرد ، آگاهی را به نام “اجتناب از فیتنا” خفه کرد و هر عمل رهایی را به عنوان “شورش علیه حاکم” تحقیر کرد. ایده آل های بزرگ توخالی شد: جهاد به جنگ داخلی پیچیده شد ، خلافت به فانتزی خیس خون و دین به یک روکش پوشیده شده توسط کسانی که برای ترور میهن به جای دفاع از آن ، پوشیده شده بودند.
با این حال ، هیچ یک از این دستکاری ها بدون آسیب پذیری های داخلی ریشه نمی گرفت. یک سیستم آموزشی پوسیدگی ، لفاظی رسانه های توخالی و یک خلاء فرهنگی بدون چهره های الهام بخش ، زمینه ای حاصلخیز برای هرج و مرج و افراط گرایی ایجاد کرده است. امروز جوانان عرب می توانند قیمت تلفن های هوشمند خود را بهتر از آنچه می توانند نام شهدای ملت خود را ذکر کنند ، نقل کنند. شهرهایی مانند بیروت ، بغداد و دمشق – که زمانی تابلوهای تابناک اندیشه عرب – کم رنگ شده اند. در کنار آنها ، رویاهای نسل ها محو شده اند: برخی از آنها توسط ناگویب محفوز ، برخی دیگر که توسط محمود دارویش عزاداری شده اند ، و بسیاری هنوز منتظر نوشته شده اند.
در همین حال ، اسرائیل تماشا ، هدایت و شاداب شد. این صرفاً یک نیروی اشغالگر نبود بلکه یک مغز متفکر استراتژیک بود – پیشانی تکه تکه شدن در اعماق جهان عرب قرار داشت. از طریق اتحادهای اطلاعاتی و شبکه های امنیتی ، این بخش ها را به دام انداخت ، تکه تکه شدن را ارتقا بخشید و شکست رژیم های عرب را به عنوان اثبات اینکه وحدت غیرممکن است ، به بازار عرضه کرد ، مقاومت بیهوده است و تسلیم عملگرا است. بزرگترین موفقیت اسرائیل در تبدیل درگیری عرب و اسرائیل به یک سری بی پایان از درگیری های عرب و عرب است و باعث می شود حضور آن در منطقه ای که در زخم های خود به درون غرق می شود احساس عادی کند.
امروز ، پس از ده ها سال از ویرانی روانی ، فرهنگی و سیاسی ، شهروند عرب با یک سؤال بسیار پیچیده تر از هر نقشه استعماری روبرو می شود: آیا ما هنوز توانایی ایجاد یک پروژه خود تعریف شده را داریم؟ آیا می توانیم خواب ببینیم؟ یا آیا ملتهای ما به تئاترهای موقت تبدیل شده اند که آزمایشگاههای غربی سرنوشت ما را دوباره می گیرند؟ آیا می توانیم قبل از خواستار بازگشت سرزمین یا حاکمیت خود ، آگاهی خود را پس بگیریم؟ و شاید دردناک ترین: به معنای عرب بودن در سنی که مرزها توهم هستند و روح منطقه پراکنده است چیست؟
شاید ما به نقشه های جدید احتیاج نداریم – ما به قطب نما نیاز داریم که به ما کمک کند تا در دنیایی که هر جهت مبهم است به خودمان برگردیم. بدون ترمیم حافظه ، ما به زندگی در داخل داستانهایی که توسط مخالفان خود نوشته شده است ، ادامه خواهیم داد ، با قلم هایی که خودمان به آنها داده ایم.
دکتر Hatem Sadek – استاد دانشگاه هلوان