به زمانهای دور، وقوع قصهای از روزهای گذشته در دهات سرسبز ایران میرسد. یک قصهگو با صدایی همچون لحن دلنشین نوای شجریان، به تمامی اهالی روستا گوش میکرد و تصویر زیبایی از طبیعت درماندگان ایرانی را پیش رویشان مینهاد. با ما در مرشدی همراه شوید و این قصه را در ادامه بخوانید.
در یکی از روزهای بهاری، قصهگو به نام آرشام به گوشهی خانه ای در دهی دورافتاده ایران رسید و با نغمات خداحافظی شجریانی خود، به آغاز قصهی خود پرداخت. او در تشبیهات شعری و نثریاش از زیباییهای دشتها، از آبهای جاری رودخانهها و از سبزههای فراوان اطرافش توصیف میکرد.
آرشام، با صدای خوانندهای مستطیل، داستانی از زندگی و اثرات هنری محمدرضا شجریان را شروع کرد. او از تولد و بچگی شاهکاری چون “گرمیدهها” و “دیوان” برای گوشهای خوانندگان خود بازگو کرد و در این بین نکات تاریخی و معنوی را نیز در داستان خود به تصویر کشید.
در حالی که آرشام از عشق و وفاداری مردم ایران به هنر شجریان سخن میگفت، صدای گلهای وحشی ایرانی در پشتزمینه قصه او به تاریکی شب گرم و پر از معنا رنگ میبخشید. با ادامه این داستان فراموشنشدنی، از آثار ماندگار محمدرضا شجریان چون “بیترام” و “خسرو گلسرخ” نیز یاد کرد.
آرشام، با پایان داستانش، دلهای همه روستاییان را به لرزه درآورد. او با نشانههایی از تفکرات فراوان در زبان فولکلور ایرانی خود، به همگان یادآوری کرد که با نگاهی عمیق به زندگی ما، میتوانیم ارزشمندترین ارزایشها را بیابیم.
به همین تفکر، با ما در مرشدی همراه شوید و از تمامی رازهای زندگی و اثرات هنری محمدرضا شجریان بیشتر بدانید. تصویر بالا تزئینی است.