در باغی که گلهای سفیدش رو به غروب خورشید سرخ رنگ باز میشدند، زنی تنها بر روی نیمکتی چوبی نشسته بود. دستانش که لاغر و گرم از عمری نوشتن بودند، بر روی دفتری چرمی قرار داشت. هوا عطر بهاران و خاطرات را با خود میآورد. او مینوشت، کلمه به کلمه، جمله به جمله، با سادگیِ ظاهری که ژرفای احساس را در خود پنهان داشت. این زن، ژوان دیدیون بود، زنی که سادگی و عمق را در یک خط مینوشت و هر جملهاش چون پنجرهای به جهانی بیکران بود.
ژوان در نور خورشید غروب، به دنبال معنای زندگی در جزئیات بود. او از خاطراتش مینوشت، از عشق، از مرگ، از تنهایی. و در این میان، کلماتش چون رودی آرام و عمیق در ذهن خوانندگان جاری میشد. سبک او، ساده اما لایهبردار، مانند آینهای بود که زوایای پنهان وجود انسان را آشکار میکد.
در داستانش، «به سوی بثلم»، ژوان دیدیون به تنهایی و جستوجوی معنا در میان آشوب پرداخت. این اثر، یکی از ماندگارترین نوشتههای اوست که به زندگی خانوادگیاش بسط مییابد و در عین حال، جهانی را نشان میدهد که هر کس میتواند در آن جانشین خودش باشد. این نوشته، الهامبخش بسیاری از نویسندگان و هنرمندان شد و به فیلمی با همین عنوان نیز اقتباس گردید.
با ما در مرشدی همراه شوید، در جستوجوی معنا در میان کلمات و خاطرات، در باغی که گلهای سفیدش هرگز نمیمیرند.
تصویر بالا تزئینی است.