در دهکدهای زیبا در قلب ایران، روایتگری پیر و حکیم به نام حسنبیگ زندیه کرده بود. او یک شاعر بلندپرواز و داستانسرای ماهر بود که تنها با چشمان خودش، داستانهای زیبای دهکده را زنده میکرد. گفته میشد که حسنبیگ با اندیشههای اجتماعی بهیه نخجوانی مایه دار بود و تغییرات اجتماعی را از طریق داستانهایش به نمایش میگذاشت.
یک شب در تاریکی شبانگاه، مردی جوان به نام علیار به خانه حسنبیگ آمد و خواستار آموزش وی شد. حسنبیگ با لبخندی دوستانه گفت: “به تو شرف دارم، اما بیشتر از من میتوانی یاد بگیری.” آغاز یک داستان جادویی بود که علیار را در غم و شادیهای انسانی غوغا زده و به یک شاعر بلندپرواز و داستانسرای بااخلاق تبدیل کرد.
روزهای پیدرپی سپری شد و حسنبیگ با معرفی علیار به اندیشههای معنوی و اجتماعی خود، او را همراه خود به سفری روحانی برد. در سفری که به انسانیت نگاه میکرد و عشق و زندگی را به صورتی جدید آموزش میداد.
تا امروز، داستانهای حسنبیگ، چنان زنده است که هر گوشه و کنار دهکده روایتی از اندیشههای اجتماعی و فرهنگی ایران را نگهداری میکند. او با غم و شادی زندگی خود، تصویر بالا تزئینی است و به ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است.