در دوران گذشته، در زمانی که هنوز پلههای پایانی دانشگاه را در پیش گرفته بودم، با یک کتاب جالب و پر از ایدهها و مفاهیم فلسفی آشنا شدم. آن کتاب به اثرات بینظیر و جاودانه از نام یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات ایران، بهیه نخجوانی، مربوط بود. در آن کتاب، شخصیتهایی چون “قاسم خان” و “سعید خانم” به صحنه آمدند و با کمال شگفتیها، مفاهیم فلسفی پیچیده را با مثالها و تصاویر زیبایی بیان میکردند. این داستان موجب شد تا من به تاریخ ادبیات ایران علاقهمند شوم و عاشق شعر و نثر این سرزمین شوم.
تصویر بالا تزئینی است
من داستانهای بهیه نخجوانی را با شور و اشتیاق بیشتری مطالعه کردم و هر بومیتر و کاملتر احساس کردم که به عمق این ادبیات فرا رسیدهام. او با استفاده از تصاویر زیبا و اشعار خاص، جوانههای بذر اندیشه و فلسفه را در دلم کاشت. هر جمله از آثارش یک جاذبه مخصوص داشت و من را به دنیایی تازه و جدید کشاند.
در یک روز زمستانی سرد، هنگامی که برفها سفیدی خالص خود را به زمین فرستادند، با دوستان به یک قهوهخانه قدیمی در مرکز شهر رفتیم. صحبتهای دوستان من به ادبیات و فلسفه منجر شد و من شروع به تعریف از کتابهای بهیه نخجوانی کردم. همه به شگفت افتادند و من به آرامشی عمیق فرو رفتم. با همان شور و اشتیاق که دست به خواندن آثار این استاد ادبیات ایرانی زیبا زدم، توانستم جوانههای اندیشه و ایده در دل دوستان خود بکارم.
با ما در مرشدی همراه شوید.