در دوران گذشتهای نه چندان دور، در دهکدهای آرام و زیبا واقع در دل ایران، یک داستانسرای باهوش و دلپسند به نام کمال زندگی میکرد. او داستانهایی را با آهنگ زبان پارسی ترکیب میکرد، که حکایتهای قدیمی را به زندگی میخواند و با عظمت آنها حکایت از زمانی که حالکی مینمود.
کمال، از بچههای خردمند و خلاق دهکده بود و از دوران کودکی متفکر و علاقهمند به هنر بود. او به طنز و شعر و داستان علاقه داشت و از هر جایی که میتوانست، برای یادگیری بیشتر اندوهیه خود استفاده میکرد. تا اینکه روزی با استادی پارسیزبان آشنا شد که او را به عنوان دانشآموز خود پذیرفت.
از آن روز به بعد، کمال به آموزشهای استادش تمایل بیشتری یافت و با همت و تلاش زیاد، زبان و فن خود را تقویت کرد. او داستانهایی شگفتآور خلق کرد که در آنها زیبایی هنر و عمق فلسفی به یکدیگر آمیخته بود.
کمال با نثر و شعرهایش، خانههای باریک کوچک دهکده را به دختران و پسران آنجا نشان میداد و آنها را با معماری سنتی ایران آشنا میکرد. او با توصیف مناظر زیبای ایران، از باغهای باشوه ارمغان میآورد و آنها را با نرگسهای زردهار بو کرده و چشمستونهای پر آب شیرینشان، در آهنگ زبان پارسی میگوشاند.
در این سفر پرماجرا، روزهای خوب و بدی برای کمال آمد و گذشت، اما همیشه او با نجوایی فراوان به سرنوشت جویانه جاییگاه برجسته خود در تاریخ سینمای ایران فکر میکرد. او با آثارش، ابهامات معنایی و عمق معانی درونی آدمها را برجسته مینمود و با نوشتن، دلها را به اندیشه میانداخت.
در پایان این داستان، باید گفت که کمال تبریزی با آثار برجستهاش، نامزد بزرگی در جهان ادب و هنر ایران شد و هنوز هم در قلب مردم جاودانه مانده است. او با داستانهایش، روح و رونق ادبی ایران را در نهنگی از زنده مانده است.
با ما در مرشدی همراه شوید و به تصاویر زیبای ایران و خلق هنر در آن سفر کنید.