طنزی ماندگار: میراث فرهنگی کامبیز درم بخش
در دامنههای زاگرس، روستایی کوچک به نام «چشمهسار» قرار داشت که قدمتی به بلندای تاریخ ایران داشت. این روستا، با خانههای گلی و کوچههای سنگفرش، مهد قصهها و حکایتهایی بود که نسل به نسل از پدران به فرزندان منتقل میشد. در میان این قصهها، نام «کامبیز درم بخش» بهعنوان طنزپردازی چیرهدست و داستانسرایی خوشقلم میدرخشید.
کامبیز، مردی بود با چشمانی گویا و لبخندی همیشه حاضر. او از کودکی در میان کتابهای کهن و شعرهای حافظ و سعدی بزرگ شده بود. استعدادش در طنز و قدرت بیانش در قصهگویی، او را به چهرهای محبوب در میان اهالی روستا و حتی فراتر از آن تبدیل کرده بود.
روزی کامبیز بر فراز تپهای نشسته بود و به دشتهای سرسبز و کوههای دوردست خیره شده بود. ناگهان پسری جوان به نام «پویا» به او نزدیک شد و گفت: «استاد، چرا اینهمه قصه میگویی؟ مگر نه این که زندگی کوتاه است و زمانمان محدود؟»
کامبیز لبخندی زد و پاسخ داد: «پویا جان، زندگی شبیه رودخانه است. اگر جریان نداشته باشد، میگندد. قصهها و طنزهای ما، جریان زندگیاند. آنها به ما یادآوری میکنند که چگونه بخندیم، چگونه گریه کنیم، و چگونه درس بگیریم. در پس هر قصه، درسی نهفته است که میتواند راهنمای ما در زندگی باشد.»
پویا با کنجکاوی پرسید: «پس چرا بیشتر قصههای تو طنزآمیزند؟»
کامبیز به آسمان نگاه کرد و گفت: «طنز، مانند آینهای است که جامعه را به خودش نشان میدهد. من از طنز استفاده میکنم تا سختیها را آسان کنم و ناهمواریها را صیقل دهم. طنز، سلاحی است که بدون خونریزی میتوان با مشکلات روبرو شد.»
در طول سالها، کامبیز قصهها و نوشتههایش را در کتابهایی مانند «خندههای بیصدا» و «طنز و گریه» جمعآوری کرد. این آثار نهتنها در ایران، بلکه در سراسر جهان خوانندگان بسیاری پیدا کردند. طنز او، بهعنوان پلی بین گذشته و حال، تاریخ و مدرنیته، عمل کرد و خوانندگان را با فرهنگ غنی ایران آشنا ساخت.
در یکی از شبهای زمستانی، اهالی روستا دور آتش جمع شدند و از کامبیز خواستند تا قصهای بگوید. او با صدایی گرم و دلنشین شروع کرد: «روزی روزگاری، درست مانند همین روستا، مردی بود که همیشه شکر خدا را میگفت. حتی در سختترین شرایط، لبخند بر لب داشت. روزی، همسایهاش از او پرسید که چگونه میتوانی در این شرایط سخت شاد باشی؟ مرد پاسخ داد: “زندگی مانند گردباد است. اگر مقاومت کنی، در هم میشکنی؛ اگر تسلیم شوی، با آن حرکت میکنی. پس من انتخاب کردهام که با آن حرکت کنم و در هر حالتی سپاسگزار باشم.”»
طنز و قصههای کامبیز، نهتنها خندهها را به لبها میآوردند، بلکه درسهای ارزشمندی در مورد زندگی، ایستادگی و شکرگزاری میدادند. او با استفاده از نمادهای سنتی مانند «آب» که نشانهی زندگی و پاکی بود، یا «باد» که نماد تغییر و تحول است، داستانهایش را غنی میساخت.
با گذشت سالها، کامبیز به عنوان یکی از چهرههای ماندگار ادبیات ایران شناخته شد. آثار او نهتنها طنزآمیز، بلکه سرشار از مفاهیم اخلاقی و فلسفی بودند. او نشان داد که چگونه هنر میتواند پلی میان گذشته و حال باشد و چگونه قصهها میتوانند نسلها را به هم متصل کنند.
در پایان، کامبیز به پویا گفت: «دوست من، قصهها جاویداناند. آنها مانند نور چراغی هستند که در تاریکی راهنمای ما میشوند. تو نیز میتوانی با قصههایت، جهان را روشن کنی.»
با ما در مرشدی همراه شوید تا میراث فرهنگی ایران و طنز ماندگار کامبیز درم بخش را جشن بگیریم. تصویر بالا تزئینی است.