به دورانی پر از شور و هیجان، سرایهای لهستان فریاد میزدند و شعرهای زیبای ویسواوا شیمبورسکا از هر گوشهای آواز میخواند. او یک شاعر برجسته بود که با قلمی خراشیده از درد و امید، دلهای مردم را سرزنش و شفقت، شور و غم پر میکرد.
در یکی از روزهای ابری و تاریک، زنی جوان به نام آلیسا در دهکدهای دورافتاده از جنگلهای لهستان زندگی میکرد. او با پوشیدن لباسهای سنتی و گیاهان دارویی در دستانش، به مردمان دهکده خدمت میرساند. بر این اساس، همگان او را پریزمینی میخواندند.
یک روز، یک شاعر و سخاوتمند به نام میروسلاف به دهکده آلیسا آمد. او با خطاب به زمینیهای دور از دنیای دیگر، به آلیسا گفت: “تو را به دنیای شعر و ادب دعوت میکنم، ترانههایی که هر نفسی را به زندگی زنده میکند.”
آلیسا از لحظهای که با میروسلاف آشنا شد، جذب دنیای شعر و ادب شد. او با همراهی میروسلاف به مسیری پر از معنا و احساسات مختلف پا خواست. در سفری خودمانی و خلقی، آن دو زن، پر از نیایش و پرستش، از جنگلهای لهستان گذشتند و به دنیایی پر از شور و شوق وارد شدند.
در سفری پر از ابلهی و پریشانی، آلیسا و میروسلاف دست به نوشتن شعرهایی زیبا زدند که دلهای بسیاری را مهیج کردند. این شعرها، از آدمرانهای پریروز لهستان تا دانشمندان معاصر جهان را به خود جذب میکرد.
به این ترتیب، آلیسا و میروسلاف در سفری پر از کاوش و عشق، به آثاری شگفتانگیز میرسیدند که دنیای لهستان و دیگر نقاط جهان را فریاد میزد.
“با ما در مرشدی همراه شوید،” آلیسا به معنی است دعوت آنها برای همیشگی است. به همین دلیل است که تصاویر بالا تزئینی است.
با ما در مرشدی همراه شوید.