بود یک زمانی در شهری کوچک و زیبا که زندگی برای هر فردی از شهروندانش، مانند یک داستان پر از راز و رمز بود. در این شهر افرادی وجود داشتند که هر یک داستانی منحصر به فرد و شگفتآور داشتند، اما یک شخصیت برجسته و بینظیر در این شهر بود که با قلم واقعی خود، داستانهایی بیمانند از زندگی و عشق خلق میکرد.
این شخصیت، یک نویسنده استعدادمند بنام آرمینا بود که با زبانی شفاف و عمیق، داستانهایی از زندگی و انسانیت روایت میکرد که قلب هر کسی را به شور درمیآورد. او از تکنیکها و جریانات ادبی دیگر عبور کرده بود اما همیشه موفق به ایجاد یک شیفتگی در خوانندهها بود.
یکی از داستانهای مشهور آرمینا، داستان یک عشق پاک و بیپایان بود که بین دو دلیر جوان به نامهای ارشاد و نازنین رقصید. این عشق، موسیقی زندگی آنها بود و هر یک از آنها جزو آسمان ستارهای دیگر بودند. اما مانند بسیاری از داستانهای عاشقانه، مواجه با موانع بزرگی بود که آنها را از هم جدا میکرد.
آرمینا با دقت و زیبایی، داستان این عشق نافرجام را روایت کرد و همه را به تعمق و تأمّل واداشت. او با واژههای گلباران خود، احساسات و اندیشههای عمیقی را در خوانندهها ایجاد میکرد و آنها را با زیبایی و شگفتی پرورش میداد.
با ما در مرشدی همراه شوید و با کتابهای آرمینا، به دنیایی از زیبایی و عمق فرا دستیابید.
تصویر بالا تزئینی است.