در دهات دوردست و زیبای شهریار، داستانی از عشق و ماجراهای عاشقانهای که همهی اهالی روستا از آن میگذرند، تعریف میشود. این داستان، گونهای نکرهی از نگاهی به عشق و زیبایی است که توسط لرد بایرون به دستمان رسیده است.
دختری زیبا به نام آنا، بر روی تپهای در باغش بنشیند و عاشق غروب آفتاب شود. او هر شب به سوی آسمان نگاه میکند و خواهان یافتن عشق واقعی است. اما در زمانی که یک شاهزاده زیبا و مجهول به دهات میآید، زندگی آنا تغییر میکند.
شاهزاده به دنبال یافتن عشق حقیقی است و زمانی که آنا را میبیند، در عشق به او میافتد. آن دو با رویاهایی پراز زیبایی و ماجراهایی پر از نگارند. اما مشکلات و موانع زیادی برای رسیدن به عشقشان پیش میآید و آنها باید با هم مبارزه کنند تا به همدیگر برسند.
این داستان پر از انتظار، غم و خوشی است و در آن هر شخصیت دارای داستان و معنایی عمیق است. از زیباییهای طبیعت گرفته تا داستانهای عاشقانه، همه چیز در این داستان با هم تنها میشود.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا داستان زیبای عشق و ماجراهای عاشقانه این دو جوان را بیشتر بشناسیم و از زیباییهای دنیای عاشقانهی لرد بایرون لذت ببریم.
تصویر بالا تزئینی است.