روزی در دهات زیبای ایران، یک داستانسرا به نام زینب بود که هر شب با ندای “با ما در مرشدی همراه شوید”، مردمان را به دنیای شگفتانگیز داستانها و افسانههای ایرانی دعوت میکرد. زینب با نگاهی به زندگی و اثرات محمود دولتآبادی، از بزرگان ادبیات ایران، توانست با نثرهای شگفتانگیز خود، دلهای مردم را فتنه زده و آنان را به سفری فراموشنشدنی بر روی موج خیال و خرام روانی خود ببرد.
در یکی از شبهای سرد زمستان، زینب داستانی پر از زیبایی و اسرار را برای مردمان گفت. داستان یک پسر جوان به نام نیما را روایت کرد، که با تلاش و دوستی با حیوانات و طبیعت، توانست در دیاری دور از شهر و شور و هیاهوی انسانی، آرامش و سکونت پیدا کند.
او در آن دیار، با یک شاعر معروف به نام همایون آشنا شد، که از شاهکارهای محمود دولتآبادی معروف بود. همایون با ترکیب شعر و نثر، موضوعات فلسفی و اخلاقی را به ارمغان میآورد. او با نغمههای خالص شعر و اندیشههای عمیق، دلهای جوانان را برای عشق و زندگی معنوی واژگون میکرد.
زینب این داستان را با وصول موفق همایون به تاریخ ادبیات ایران پایان داد و مردمان به شور و شعف ادامه دادند. آن شب، نیما و همایون به یکدیگر قول دادند که همواره به هم و به زیباییهای زندگی و ادبیات پایبند باشند.
با ما در مرشدی همراه شوید و تازهترین داستانها و افسانههای ایرانی را با ما تجربه کنید. تصویر بالا تزئینی است.