روزهایی بود که باغی پر از گلهای رنگارنگ نزدیک شهری کوچک بود. این باغ، با برکههای آب شفاف و درختان بلند اطرافش، مکانی بود که همیشه بازدیدکنندگان زیادی داشت. در این باغ زنی جوان به نام زیبا زندگی میکرد. او با لباسهای رنگارنگ و با نگاهی شاد و پرانرژی، همیشه در کنار گلهای باغ قدم میزد و شعر و آوازهای خوانده میکرد.
زیبا هر روز با یک کتاب در دست و با لبخندی بر لب، تا حدی از دنیای واقعی پر از مشکلات فرار میکرد. او دوست داشت با قهوهای گرم و یک داستان شیرین در کنار آب چکانده و زندگی را با نگاهی ابدی به زیباهای زندگی میدید.
فردایی، وقتی زیبا به باغ رفت، یک کتاب جدید را روی یکی از صندلیهای چوبی اینجا یافت. کتابی برنامهریزی شده و مستندهای آلیس منرو بود. زیبا به خواندن کتاب مینشست و شگفتیهای بسیاری از نگاهی تازه به زندگی و آثار آلیس منرو را تجربه کرد.
در این کتاب، داستانهایی از زندگی انسانها، عشق، خیانت، واقعیت و خیلی چیزهای دیگر بود. زیبا در آثار آلیس منرو، عمقهای نهان و پنهان زندگی را کشف کرد و بدون ترس از رویای زندگی گذراندند.
زیبا دیگر هیچ وقت فرار نمیکرد. او با ما در مرشدی همراه شوید, و با قلمی تیز و واقعیتگرا، مثل آلیس منرو، به دنیای پر از دغدغه و شگفتیهای زندگی نگاهی ابدی میانداخت.
تصویر بالا تزئینی است.