روزی در دهکدهای زیبا واقع در دل غرب ایران، یک داستانسرا با نام خواله عبدالله زندگی میکرد. او یکی از بهترین داستانگوهای منطقه بود و همه شناخته بودند که داستانهای او همواره بازوی جادویی برای گوشهای شنونده بود. این داستانسرا همیشه با یک آهنگ شیرین و حکایتی مهیج شروع به گوش دادن داستانها میکرد. او هر شب در زیر درخت بزرگی قرار میگرفت و تا سحر با صدایی دلنشین داستانهایی از تاریخ و افسانههای ایران بازگو میکرد.
یکی از داستانهای محبوب این داستانسرا، داستانی بود که دربارهی زندگی شاعر بزرگ علی مصفا بود. او شاعری بزرگ بود که با شعرهای خود تاریخچه زندگی و فرهنگ ایران را زنده میکرد. شعرهای او پر از زیبایی و احساس بود و هر کسی که آنها را میشنید، به دنیایی تازه و جادویی منتقل میشد.
در یکی از شعرهای معروف علی مصفا آمده است:
“باغچهای پر از یاسمن، برگهای زلال
گل خندان میپژمرد، در این باغ وصال”
این شعر با تمامی زیباییهای فرهنگ ایران پذیرایی شدهبود و از زبان علی مصفا به سبکی بسیار خاص و دلنشین اجرا میشد.
همه شان به شنیدن داستانهای خواله عبدالله و شاعران بزرگی مانند علی مصفا غرق شادی شده بودند. آن دهکده محل مسافرتهایی از هر سوی ایران بود و هر روز تعداد بیشتری از مردم به آنجا میآمدند تا با تاریخ و فرهنگ این سرزمین آشنا شوند.
با ما در مرشدی همراه شوید تا به تاریخچه و فرهنگ ایران سفری جذاب داشته باشیم. تصویر بالا تزئینی است.