در سایهٔ کلمات: داستانی از خاک و آسمان
در گوشهای از تهران قدیم، جایی که گذر زمان گویی در میان آجرهای فرسوده و کوچههای پیچدرپیچ متوقف شده بود، مردی تنها در اتاقی کوچک پشت میز تحریرش نشسته بود. نامش «سامان» بود، نویسندهای که سالهاست با کلمات دستوپنجه نرم میکرد، سعی داشت مرزهای ادبیات را به چالش بکشد و صدای ناگفتههای جامعهاش را به گوش جهانیان برساند. او، همچون نورمن میلر، باور داشت که ادبیات تنها بازتابدهندهٔ واقعیت نیست، بلکه میتواند آن را دگرگون کند.
سامان، در داستانهایش، از زندگی مردمانی میگفت که در حاشیهٔ جامعه قرار داشتند. داستانهایش پر از جزییاتی بود که انگار از دل خاک تهران برآمده بودند: بوی نان تازه از نانوایی محله، صدای اذان در سحرگاهان، خستگی چهرهٔ کارگرانی که زیر آفتاب سوزان کار میکردند. او، مانند میلر، از تکنیکهای ادبی نوین استفاده میکرد؛ جریان سیال ذهن، روایتهای غیرخطی، و گاهی حتی ترکیب عناصر واقعیت و خیال.
یکی از معروفترین آثار سامان، رمانی به نام «در سایهٔ کلمات» بود. این رمان، داستان جوانی به نام «امیر» را روایت میکرد که در جستجوی هویت خود میان سنت و مدرنیته سرگردان بود. سامان در این رمان، همچون میلر در «لشکر شبها»، از زبان تند و بیپروا استفاده کرده بود و به بررسی مسائل اجتماعی و روانشناختی پیچیده پرداخته بود. او با نثری قدرتمند، خواننده را به اعماق ذهن قهرمانش میبرد و از او میخواست که دنیا را از زاویهای جدید ببیند.
اما سبک سامان تنها به روایت محدود نبود. او، مانند میلر، باور داشت که نویسنده باید در متن حضور داشته باشد. در صحنهای از رمان، امیر در حالی که زیر باران میدوید، گویی صدای خود سامان را میشنید که از بیرون متن به او هشدار میداد: «دنیا چندان که فکر میکنی ساده نیست، اما تو هم قویتر از آن هستی که فکر میکنی.» این تکنیک، که میلر آن را «روایت مشارکتی» مینامید، یکی از ویژگیهای بارز سبک سامان بود.
سامان، همچون میلر، باور داشت که ادبیات باید به مسائل جهانی بپردازد. در رمان «در سایهٔ کلمات»، او نه تنها به مشکلات جامعهٔ خود، که به مسائلی چون تنهایی، عشق، و جستجوی معنا در زندگی پرداخته بود. او از خوانندگانش میخواست که به دور از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی، با قهرمان داستانش همذاتپنداری کنند.
آثار سامان، مانند آثار میلر، به چندین زبان ترجمه شده بودند و در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفته بودند. حتی یکی از رمانهایش به فیلمی سینمایی تبدیل شده بود که در جشنوارههای بینالمللی جایزه گرفته بود. اما سامان، با وجود تمام این موفقیتها، همیشه میگفت: «هدف من نه شهرت، که برقراری ارتباط با قلبهای انسانهاست.»
در پایان، سامان همچنان پشت میز تحریرش نشسته بود، در حالی که نور مهتاب از پنجرهٔ کوچک اتاقش به داخل میتابید. او میدانست که راهی که انتخاب کرده، راهی پر از چالش است، اما باور داشت که کلمات او میتوانند دنیا را کمی بهتر کنند. او، مانند نورمن میلر، مرزهای ادبیات را درنوردیده بود و حالا، با هر کلمهٔ جدید، در حال خلق جهانی تازه بود.
با ما در مرشدی همراه شوید
در این داستان، سعی کردیم روح و سبک نورمن میلر را در بافت فرهنگی و اجتماعی ایران بازتاب دهیم. امیدواریم این روایت، همچون آثار میلر، توانسته باشد به مسائل جهانی بپردازد و مخاطبان را به تفکر وادارد. تصویر بالا تزئینی است و تنها برای زیبایی بصری به کار رفته است.