داستانی بعنوان “شمع بیگناه”
روایتی از زندگی یک مرد بیگناه به نام محمود بود. محمود در یک روستای کوچک زندگی میکرد و همیشه با صداقت و صفای قلب مورد توجه دیگران قرار میگرفت. او همیشه با لبخندی بر لب ، به کمک نیازمندان میرسید و به دیگران کمک میکرد.
یک روز، یک مهمان ناخوانده به خانه محمود آمد. این مهمان غریبه کمرنگ و سبزه بود، که از جای دوری آمده بود. محمود مهمان خود را با مهربانی و مهماننوازی پذیرفت و او را به خانه خود دعوت کرد.
مهمان ناخوانده به مدت چند روز در خانه محمود ماند و هر شب با او داستانهایی از سفرهایش به او میگفت. داستانهایی از سرزمینهای دور، از روزهای سخت و زیبا و از مردمانی مهربان و صادق.
در یک شب سرد زمستانی، مهمان ناخوانده به خانه محمود آمد و یک شمع را به او هدیه داد. شمعی بسیار زیبا و متفاوت، پر از رنگ و روحیه. مهمان ناخوانده به محمود گفت: “این شمع نشاندهنده صداقت و پاکی توست. زمانی که زندگی سخت و دشوار میشود، به این شمع نگاه کن و یادآور شو که تو همیشه باید پاک و درست باشی.”
با وقوع این حادثه، محمود به یاد آورد که چقدر مهم است که صداقت و صفای قلب در زندگی حفظ شود. او قسمتی از شمع را روشن کرد و به یاد خاطرات دور، به راهی دور عزیمت کرد.
به همین منوال، هر شب قطعهای از شمع را روشن کرد و با دیدن آن، به خوبی و خلوص قلب خود یادآور میشد. این شمع برای او نشاندهنده عهد و پایمردی به صداقت و راستی بود.
با ما در مرشدی همراه شوید، و با داستانهای بیپایان صدیقین و صادقان آشنا شوید.
تصویر بالا تزئینی است.